سفره هفت سین تا مرزهای چین هم رسیده است

خاطره زیر مشاهدات یک معلم پاکستانی از آیین نوروزی و به ویژه سفره هفت سین در عمق ارتفاعات شمال پاکستان در نزدیکی مرزهای چین است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس در گلگیت، "ابوعباس مهدی" مدیر سابق دبیرستانی در شهر "اسکردو" واقع در شمال پاکستان است که خاطره خود را از حضور بر سر سفره هفت سین در شهر "هنزه" یکی دیگر از شهرهای شمالی این کشور بیان می‌کند.
چند سال پیش در نوروز در"هنزه" منطقه برف پوش در شمال پاکستان بودم. "علی اعظم" یکی از شاگردانم مرا به خانه خود دعوت کرده بود خیلی دلم می‌ خواست به جایی دعوت شوم که آنجا سفره هفت سین پهن می‌ کنند. من اصلا نمی‌ دانستم که سفره "هفت سین" یعنی چه و اهمیت آن در مراسم نوروز را تا آنروز کاملاً درک نکرده‌ بودم. ۲۱ مارس من در هنزه بودم در حالی که همه افراد را با لباس‌ های نو می‌ دیدم و آنان این روز را به یکدیگر تبریک می‌ گفتند. هنگامیکه علی اعظم مرا به خانه خود برد از دیدن آنچه مشاهده می‌ کردم متحیر شده بودم امروز نزد ساکنان خانه یکی از بزرگترین اعیاد بود. منزل وی با گل‌ های رنگارنگ و خوشبو تزئین شده بود و بوی خوش گل‌ها تمام فضا را معطر کرده بود.
 
 
بیش از ۱۰ خانواده در منزل علی اعظم حضور داشتند. آقایان در یک اتاق جداگانه و خانم‌ ها با بچه‌ های خود در محلی جداگانه بودند. سپس به سفره هفت سین دعوت شدیم. چه سفره‌ ای بود... من تاکنون این قدر غذا با این تنوع را یکجا ندیده بودم. پدر علی اعظم تصریح کرد که سفره هفت سین شامل هفت چیزی است که اسم آن با "س" شروع می‌ شود و من توانستم "سیب"، "سیر"، "سرکه"، "سکه"، "سرمه"، را از میان آنها ببینم.
انواع خوراک ها همچنین میوه خشک و شیرینی همچون "کیک"، "لدو"، "برفی"، "گلاب جامن"، "بالوشاهی" و "جلیبی" کنار هفت سین روی سفره چیده شده بود. مرغ بریانی، چلومرغ و چلوکباب ایرانی به رونق سفره افزوده بود و بوی کباب توجه ما را به خود جلب کرده و گرسنگی ما را دو چندان می‌ کرد. من که عاشق غذاهای ایرانی هستم، بی تعارف شدم و چند سیخ کباب خوردم البته دیدم که همه مهمانان با کمال میل مثل من اشتیاق به صرف چلوکباب ایرانی دارند. یکی از مهمانان به نام "حیدری" شاعر برجسته آن منطقه در مجلس حضور داشت که چند بیت راجع به نوروز و بهار و به رونق محفل افزود.
معلم پاکستانی در پایان خاطره خود تصریح می‌ کند که خاطره مهمی وی در این سفر توجه مردم به معنویات در رسم نوروز بوده است و می‌ افزاید: "اگر چه هیچ ایرانی یا افغانی در این مراسم حضور نداشت لیکن فرهنگ مشترک ایران و افغانستان و پاکستان در این رسم به وضوح دیده می‌ شد." ابوعباس با تأکید بر اینکه همین فرهنگ مشترک ارث مردم این منطقه می‌ باشد، گفت: "تهاجم فرهنگی بزرگترین جنگی است که در سمت مقابل فرهنگ غرب قرار دارد که اراده شکست فرهنگ شرق را دارد." این معلم پاکستانی تصریح کرد که غرب نه تنها در این جنگ پیروز نخواهد شد بلکه فرهنگ‌ های مشترک خواهند توانست تهاجم فرهنگی را خنثی و بر آن غلبه کنند زیرا مردم نگهبان مقدسات و آیین و رسوم پسندیده خود هستند و یکی از نشانه‌ های حفظ فرهنگ همین برگزاری مراسم نوروز است.

آیین «شب وه» - در آخرین شب سال (آخرین روز پنجه)

آیین «شب وه»، آیینی بسیار روح‌ انگیز همراه با نیایش دست جمعی است که توسط بهدینان در آخرین شب سال (آخرین روز پنجه) برپا می‌شود.
 
برابر آنچه پیش از این توضیح داده شد، ۵ روز پایانی سال در گاهنمای‌ زرتشتی بنام پنج بخش گات‌ های پاک و اهورایی نامور شده و در فرهنگ‌ زرتشتی به «پنجه» (پنجی) معروف است. در آخرین شب پنجه، شبی که با آتش افروزی سپیده دم روز اورمزد و فروردین ماه به پایان می‌رسد، بهدینان در جاهای سپند چون آتش‌ ورهرام، آدریان یا درمهر گرد می‌ آیند و با گاهنبار خوانی شب‌ وه را گرامی می‌ دارند. 
این آیین با کشتی تازه کردن بهدینان همراه موبد آغاز می‌ شود و سپس از جشن‌ خوانی توسط موبد پی‌ گرفته شده، در پایان باشندگان همراه موبد با خواندن اوستای برساد مراسم نیایش را به پایان می‌ رسانند.
آنگاه می‌ روند تا با فراهم آوردن بایسته‌ های آیینی، ساعاتی دیگر و در گاه هوشبام به آتش افروزی در سپیده دم سال نو بپردازند و به استقبال روان و فروهر درگذشتگان بروند.
 

سبزه سبز کردن نوروز

در حال نزدیک شدن به نوروز هستیم و همه دوست دارن سبزه خود را هر چه زیباتر درست کنند شاید این مطلب مفید باشد
زمان مناسب برای کاشت سبزه گندم و ذرت:
جهت سبز کردن گیاه گندم شما باید از روز ۲۰ اسفند ماه یعنی ۱۰ روز پیش از نوروز جهت سبز کردن این گیاه اقدام نمایید. و همچنین به جای گندم ، می توانید ذرت خیس کنید. مانند گندم خیس کنید و وقتی جوانه زد تو سبد بریزید و روی ظرف ماهی بگذارید که ریشه‌ها داخل تنگ ماهی بلند شود و آب بگیرد و همچنین تنگ ماهی هم زیبا می شود ولی تنگ ماهی باید بزرگ و عمیق باشد که صدمه‌ای به ماهی نخورد و هم تغذیه‌ای برای ماهی‌ها باشد.
.....
زمان مناسب برای کاشت سبزه نوروز ماش :ماش نسبت به گندم کمی طول می کشد تا سبز شود شما حداقل برای سبز کردن گیاه ماش به ۱۲ روز وقت نیاز دارید یعنی مناسب‌ترین موقع جهت سبز کردن گیاه ماش روز ۱۸ اسفند خواهد بود.
 
 
بهترین زمان برای سبزه نوروز عدس :
سبزه عدس بیشترین مدت زمان را برای سبز شدن نیازمند است و برای سبز شدن به ۱۵ روز وقت نیاز دارد از این رو شما بهتر ازست از روز ۱۴ یا ۱۵ اسفند براس سبز کردن دانه عدس اقدام نمایید.
.....
زمان گذاشتن سبزه نوروز شاهی و خرفه :
گیاهان شاهی و خرفه سریع تر از همه سبز می شوند از این رو شما فقط ۱۰ روز و نه بیشتر برای سبز کردن شاهیو خرفه وقت نیاز ندارید.
......
زمان مناسب برای کاشت سبزه یونجه :
یونجه نیز یکی از دانه‌های مناسب جهت سبز کردن است مدت زمانی که طول می کشد تا دانه یونجه به اندازه ی کافی رشد نماید تنها ۱۰ روز می باشد یعنی بهترین زمان جهت سبز کردن یونجه روز ۲۴ اسفند خواهد بود.
....
زمان مناسب برای کاشت سبزه شنبلیله :
شنبلیه نیز یکی از گیاهانی است که برای جوانه زدن نیاز به زمان زیادی ندارد این گیاه جهت جوانه زدن فقط به ۲ الی ۳ روز فقط زمان نیاز دارد این گیاه جهت رشد مناسب تا روز ۱۳‌ام تنها به ۱۴ روز وقت نیاز دارد.
.....
زمان مناسب برای کاشت سبزه ارزن :
ارزن هم یکی از گیاه‌های محبوب برای شبزه انداختن است این گیاه طی ۴ روز جوانه میزند و بهترین زمان برای رشد این سبزه تا روز ۱۳‌ام تنها ۱۴ روز پیش از نوروز می باشد.
....
الف- دانه های که باید حدود ۶ تا ۸ ساعت خیس کنید:
یونجه ( مدت جوانه زدن : ۶-۵ روز )
شنبلیله ( مدت جوانه زدن : ۴-۳ روز )
تربچه ( مدت جوانه زدن : ۵-۴ روز )
کنجد ( مدت جوانه زدن : ۲-۱ روز )
---
ب- دانه هایی که باید حدود ۱۰ تا ۱۸ ساعت خیس کنید:
نخود ( مدت جوانه زدن : ۴-۳ روز )
عدس ( مدت جوانه زدن : ۵-۳ روز )
ماش ( مدت جوانه زدن : ۵-۳ روز )
سویا ( مدت جوانه زدن : ۵-۳ روز )
آفتاب گردان ( مدت جوانه زدن : ۲-۱ روز )
گندم ( مدت جوانه زدن : ۳-۲ روز )
چاودار ( مدت جوانه زدن :۳-۲ روز )
ارزن ( مدت جوانه زدن :۴-۳ روز )
....
سبز کردن خاکشیر و یا شاهی روی گلدان های سفالی برای گلدان گل های سفره نوروزی را زیباتر می کند.

ماهی قرمز در فرهنگ و جشن‌های ایرانی ۲

آیا ماهی قرمز سر سفره هفت سین بوده؟

امروزه در بیشتر مناطق ایران، سبزه و سماق، سمنو، سیب، سرکه، سیر و سنجد که همگی خوراکی و با منشاء گیاهی هستند از اجزای ثابت «هفت سین» هستند اما افزون بر «هفت سین» نامبرده، «سفره نوروزی» یا «سفره هفت سین» اجزای دیگری نیز دارد همچون آیینه و آب، شمع، سکه، ماهی قرمز، نان، سبزی، شیرینی، تخم مرغ رنگ کرده و گل سنبل (یا شب بو) و کتاب و … هریک به نوبه خود بر زیبایی این «خوان نوروزی» می‌افزایند.

آیا ماهی قرمز از چین به ایران آمده؟

خیر. ایرانیان چند هزار سال است که ماهی قرمز را می‌شناسند و این نکته را اسناد معتبر تاریخی که امروزه در موزه‌های بزرگ دنیا هست، تائید می‌کند. برای نمونه مجسمه‌های کوچک ماهی قرمز از دوره هخامنشی و پیش از آن و یا نقش ماهی قرمز بر ظرف های دوره ساسانی گواه این موضوع هستند. به احتمال زیاد گونه‌هایی از این ماهی‌ها از ایران و بین‌النهرین به چین و سایر نقاط دنیا برده شدند و البته چینی‌ها نیز در اصلاح‌نژاد ماهی قرمز و تولید ماهی‌های قرمز زینتی پیشتاز بوده‌اند.

فلسفه گذاشتن ماهی قرمز بر سفره هفت سین چیست؟

ماهی ‌قرمز نماد برج «حوت» یا «برج ماهی» در « گاهشماری شمسی بُرجی» است که سال‌ها در ایران رواج داشت. در برخی ار کتاب‌های ایران باستان مثل کتاب پهلوی «بندهش» نام پهلوی این برج‌های دوازه‌گانه آمده و نام برج دوازدهم سال «ماهی» یا «دو‌ماهی» نوشته شده است. در فرهنگ ایران «ماهی قرمز» به عنوان نشانه‌ای از «برج حوت» بر روی بسیاری از آثار برجامانده از دوره‌های مختلف تاریخی مثل دوره ساسانی در ارتباط با نوروز و سال نو دیده می‌شود. ایرانیان ماهی را هنگام حلول سال نو بر سر سفره هفت‌‌سین می گذارند تا سال از «برج حوت» به «برج حمل» تحویل شود. البته نمونه قرمز رنگ این ماهی در چند دهه اخیر به خاطر اصلاح‌نژاد فراوان شده و به نشانه مهر، پیروزی، شادی، سرزندگی و برکت معنا می‌یابد.

اگر برای سفره نوروز ماهی قرمز می خرید هنگام خرید یا در مدت نگهداری، چگونه ماهی سالم را از غیر سالم تشخیص دهید؟

فرو رفتگی شکم، بی‌‌اشتهایی، خوردگی یا ساییدگی باله‌‌ها، بی‌‌حالی، شنای غیر طبیعی و عدم تعادل، کبودی یا خونریزی‌‌های نقطه‌‌ای زیر پوستی، تنفس سریع تر از حد معمول، تغییر رنگ آبشش‌ها، ریزش پولک‌ها، تیرگی باله‌ها، ماندن مداوم در عمق آب یا افتادن روی آب، جراحت بدن، ترشحات روی پوست، تیرگی قرنیه چشم، باز ماندن دهان و سرپوش آبششی، تنفس در سطح آب، پرش غیرطبیعی ماهی، به پهلو افتادن ماهی، کندی تنفس، کمرنگ شدن ماهی قرمز، رنگ ‌پریدگی آبشش‌ها، گود افتادگی چشم‌ها، آب آوردگی شکم، ایجاد لکه‌های سیاه در دُم ماهی، برآمدگی‌های غیر طبیعی در آبشش، بیرون‌زدگی غیرطبیعی چشم‌ها برخی از مهم‌ترین علائم بیماری‌های مختلف در ماهی هستند که توصیه می‌شود از خرید ماهی با این علائم خودداری و در صورت مشاهده این علائم در ماهی خود، ماهی بیمار را بلافاصله از دیگر ماهیان جدا کنید و با دامپزشک مشورت نمایید.
 
 
برای کاهش مرگ و میر ماهی‌های قرمز چه راهکارهای ساده‌ای را پیشنهاد می‌کنید؟

۱- افرادی که از آگاهی لازم و لوازم مناسب جهت نگهداری ماهی قرمز برخوردار نیستند از این کار صرف نظر کنند یا بر آگاهی خود درباره اصول اولیه نگهداری از این موجود زیبا بیافزایند.

۲- در صورت امکان ماهی قرمز را از فروشگاه‌های آبزی‌فروشی خریداری کنید و از خریدن آن از دستفروش‌ها، سوپر مارکت‌ها و گل‌فروشی‌ها خودداری کنید.

۳- از دست‌کاری و بازی با ماهی‌ها توسط کودکان جلوگیری کنید و به هنگام تعویض آب ظرف ماهی از گرفتن آنها با دست و وارد آمدن ضربه به آنها در هنگام خارج یا وارد کردن به ظرف خودداری نمایید.

۴- از نگهداری ماهی در اماکن خیلی گرم مثل کنار بخاری و شومینه یا داخل آشپزخانه و یا جای سرد مانند یخچال خودداری نمایید. همچنین از ریختن آب خیلی گرم یا خیلی سرد و قطعات یخ در ظرف ماهی خودداری نماید.

۵- ظرف ماهی را در محلی قرار دهید که هوای پاک و اکسیژن کافی داشته باشد.

۶ - از دادن غذاهای مختلف مثل نان و بیسکویت و برنج و شیرینی و پفک و غیره به ماهی قرمز خودداری کنید و ترجیحا از غذاهای آماده مخصوص ماهی قرمز، روزانه حداقل دو وعده صبح و شب به میزان مناسب استفاده نمایید. غذاها باید به مقداری ریخته شوند که در حدود پنج دقیقه خورده شوند و اضافه آن در ظرف نماند چون باعث مسمومیت ماهی می‌شود.

۷- آبی که ماهی در آن نگهداری می‌شود نباید کدر شود و رنگ یا بوی غیر طبیعی پیدا کند. یک روز در میان آب ظرف ماهی را تعویض کنید. چند ساعت قبل از تعویض، آب مورد استفاده را در ظرفی جداگانه بریزید و بگذارید بماند تا گاز کلر آن خارج شود. اگر می بینید که بیشتر ماهی‌ها در سطح آب شنا می کنند و حباب‌هایی را در سطح آب ایجاد می‌کنند، باید آب ماهی با سرعت و دقت تعویض کنید.

۸- از تغذیه بیش از حد ماهی خودداری نمایید. همچنین از تجمع مانده‌ مواد خوراکی در کف ظرف و تجمع مواد دفعی ماهی در ظرف جلوگیری کنید.

۹- از هرگونه تغییر ناگهانی دمای آب، نور، و اکسیژن خودداری نمایید و از صدای زیاد و سایر عوامل استرس‌زا مثل تکان‌های شدید ظرف ماهی، تلنگر و ضربه به ظرف ماهی و تابش مستقیم آفتاب خودداری نمایید.
  
از شاهین سپنتا 

جشن آغاز پنجه "تش بام" میان زرتشتیان و ایرانیان باستان

در واپسین شب پنجه بزرگ (شب آخر سال) (پنج روز آخر سال به نام پنجه بزرگ نامیده می شود) لحاظاتی پس از هوش بام (سپیده دم) و در نخستین دقایق هاون گاه (بامداد) روز اورمزد (روز نخست گاهشمار ماهانه زرتشتی) از ماه فروردین زرتشتیان به طور منظم روی بام خانه هایشان پس از شنیدن زنگ یا موسیقی خاصی از درمهر (آتشکده) آتش می افروزند. و با بر افروختن آتش نوروز با شادی و به فرخندگی آغاز می گردد.

در این رسم زیبا و بسیار کهن در کنار آتش میوه های تازه و سرخگون و گیاهان سپند، کندر و بوی خوش نیز وجود دارد که از لوازم بدرقه فروهران و هما روانان محسوب می شده است و امروز نیز به همین ترتیب برگزار می شود.

بر اساس باور کهن و اسطوره ای ایرانی ده روز پایان سال فروهرهای درگذشتگان به زمین و به خانه هایشان فرود می آیند و مهمان فرزندان و خانواده شان هستند. (پنجه کوچک، پنج روز مانده به گاهانبار پایان سال که خونه تکونی باید تمام شود و پنجه بزرگ که پنج روز آخر سال می باشد که گاهانبار پایان سال برگزار می شود، ده روز پایان سال)

به مناسبت ورود این میهمانان مینوی خانه تمیز می شود، کدورت ها رفع می شود، کندر و بوی خوش بر آتش می گزارند، خوراکی های ویژه می پزند و .... به هر ترتیب با انجام کارهای خیر و شادمانی و خوشی کاری می کنند که فروهر درگذشته از بازماندگان خشنود باشند و با شادمانی به جهان مینو بازگردد. و رسم خانه تکانی نوروزی ایرانی نیز از همین رسم مهیا کردن خانه برای ورود فروهر ها ریشه گرفته است.

در آغاز و پایان این ده روز که فروهر ها مهمان خانه هایشان هستند آتش افروزی انجام می شود. البته بخش هایی از این رسم امروزه بخاطر محدودیت دینی برگزار نمی شود. اما بدرقه فروهرها در پایان شب آخر سال و هنگام سپیده دم همچنان در محل های زرتشتی نشین به قوت و شکوه همیشگی خود باقیست.

قدمت این رسم بسیار کهن است و برخی به درستی باور دارند که دیرینگی آن به دوران اشوزرتشت اسپنتمان ممکن است یرسد و در کهنه ترین متن های زرتشتی از جمله فروردین یشت نیز به این مساله اشاره شده است:
«فروهرهای نیک و توانای پاک مقدسین را می ستاییم که پیش از هنگام همس پت میدیم از جایگاه خود آیند و در مدت ده شبانه روز پی در پی، اینجا برای آگاهی یافتن به سر می برند».

هفت ويژگی جشن های ايرانی

برخی ویژگی‌ هایی مشترک در میان همه جشن‌ های ایرانی وجود دارد.

نخست اینکه تقریباً همگی در پیوند با پدیده‌ های طبیعی و کیهانی و اقلیمی هستند و به همین دلیل کوشش شده است تا زمان برگزاری آن ها هر چه بیشتر با تقویم طبیعی منطبق باشد.

دوم اینکه تقریباً هیچکدام برگرفته از دستورهای دینی نیستند. با اینکه همواره پیروان ادیان گوناگون تلاش کرده‌اند که برخی از آن ها را مراسم دینی خود معرفی کنند؛ اما نمی‌ توان آنها را متعلق به هیچ دینی دانست.

سومین ویژگی گردهمایی‌ها و مراسم ایرانی در این است که با سرور و شادی همراه هستند و غم و اشک و گریه در آن ها جایی ندارد. حتی مراسم عید بـمـو در میان مانویان که اتفاقاً همزمان با روز جانباختن مانی بوده، همراه با سرود و شادی برگزار می‌ شده است.

چهارمین ویژگی جشن‌ها و مراسم ایرانی در احترام و پاسداشت همه مظاهر طبیعت است. در هیچکدام از آیین‌های ایرانی اثری از خشونت و بدرفتاری نسبت به گیاهان و حیوانات دیده نمی‌ شود. بلکه حتی با آیین‌هایی همراه است که به انگیزه پاکیزگی و پاسداری از محیط زیست برگزار می‌ شود. بگذریم از اینکه امروزه، روز سیزده‌ بدر، به راستی روز سوگ طبیعت و تخریب و تباهی و آلودگی آن شده است. بر این باورم که برای ایزد بانوی زمین، روز سیزده‌بدر غم‌انگیز‌ترین روزهای سال است.

پنجمین ویژگی، پیوند ناگسستنی جشن‌ های ایرانی با آتش است. حتی اگر آن جشن پیوند چندانی با آتش نداشته باشد، اما عموماً اخگری کوچک به آن رسمیت و تقدسی بیشتر می‌ بخشد.

ششمین ویژگی عمومی جشن‌ ها و مراسم ایرانی چنین است که با زادروز یا سالمرگ کسی در پیوند نیست و آنگونه که از متون کهن همچون شاهنامه بر می‌ آید، برای ایرانیان زادروز کسی اهمیتی فراوان نداشته و به ندرت آنرا ثبت می‌ کرده‌ اند؛ چرا که هر کسی در روزی زایش یافته و در روزی در می‌ گذرد. آنچه برای ایرانیان با ارزش بوده و آنرا ثبت کرده و گاه جشن می‌ گرفته‌ اند، «انجام کاری بزرگ» بوده است که نمونه‌ های آنرا در شاهنامه فردوسی می‌ بینیم. می‌ دانیم که فردوسی نیز تنها به ثبت زمان پایان کار بزرگ خود که همانا سرایش شاهنامه باشد، بسنده کرده و از یادآوری صریح زادروز خود خودداری کرده است.

هفتمین ویژگی‌ های عمومی در گستردگی مراسم است. ایرانیان جشن‌ ها و آیین‌ های میهنی خود را به گونه‌ ای یکپارچه و با همبستگی و همزیستی شگفت‌ انگیزی برگزار کرده و تفاوت‌ های قومی و دینی و زبانی را عامل بازدارنده این یگانگی نمی‌ دانسته‌ اند. آیین‌های ایرانی متعلق به همه ایرانیان است و همه برای نگاهبانی از آن کوشیده‌ اند. کسانی که با تعصب‌های نابجای دینی یا قومی نقش خود در پاسداری فرهنگ ایران بیشتر از دیگران می‌دانند، به این همبستگی باشکوه مردمان ایرانی آسیب می‌زنند.

سفره نوروز از "۷ شین" آغاز شد به " ۷ سین" رسید و در "۷ چین" چیده شد

آنچه که در سفره " ۷ سین" قرار می‌ گیرد دارای پنج ویژگی زیر می باشد:

پارسی باشد
با بند واژهٔ «س» آغاز شود
ریشهٔ گیاهی داشته باشد
خوردنی باشد
نام مرکب نباشد. نام آن ها از واژه های ترکیبی ( مانند سبزی پلو، سیر ترشی، سیب زمینی و ...) ساخته نشده باشد
در زبان پارسی، تنها هفت چیز "سین‌ های باستانی" (خوراکی - روییدنی) هستند که این ویژگی‌ ها را دارا هستند:
سیر : نماد اهورامزدا
سیب: نماد فرشته سپندار مذ، فرشته زن، باروری و پرستاری است. (اسفند)
سبزی: نماد فرشته اردیبهشت و نماد زندگی دوباره است
سنجد : نماد فرشته خرداد و نماد عشق است
سرکه : نماد فرشته امرداد و نماد صبر و شکیبایی و جاودانگی است
سمنو : نماد فرشته شهریور و نماد خواربار است
سماق: نماد فرشته بهمن و نماد باران یا رنگ طلوع خورشید است. (بدانید که سماغ واژه پارسی است و نباید با بندواژه "ق" نوشته شود و سماک نام نژاده آن است.)

دیگر سین‌ ها که نماد خوراکی - روییدنی ندارند ولی بعدها در سفره قرار گرفته: سکه• سوسن• سنبل • سنگک • سپند • سیاهدانه

دیگر چیزهایی که در سفره قرار می گیرد:
کتاب - به نشانه تمدن و خردورزی: دیوان حافظ و شاهنامه و یا کتاب مقدس
آینه
یک جفت نوروزی (شمعدان اصیل ایرانی)
تخم مرغ رنگی
کاسه‌ای از آب که پرتقال یا نارنج در آن غوطه‌ور است (به نشانه زمین در فضا)
شیرینی ایرانی (مانند باقلوا، شیرینی آردنخودچی ، ...)
آویشن خاصیت ضدعفونی کننده و دارویی دارد و به نیت سلامتی و بیشتر به حالت تبرک بر سر سفره گذاشته می‌شود
همچنین: گلاب • آجیل • شکلات • گل هایی مانند سنبل یا نرگس یا ....ا
ماهی سرخ که پس از دوستی با چین رسم شد


در اصل هم می دانید که هفت نماد هفت امشاسپند هست ... .. و تقدس هفت و هفت نوروزی از این جاست .. با این که جشن نوروز جشنی پیش از تاریخ و پیش از پیامبر اشو زرتشت هست ولی خوب فرهنگ ایران و فرهنگ زرتشتی مثل درخت تنومندی در هم گره خورده اند و زرتشتیان تلاش خود را کردند که بتوانند این جشن ایرانی را زنده نگه دارند و با هر سختی و در هر زمانی نسل به نسل این جشن را بر پا کردند و حتی می شود گفت نمی شود این دو فرهنگ "ایرانی و زرتشتی" را از هم جدا کرد و این دو به هم معنی می بخشند

دوران باستان "هفت شين" به این گونه چیده می شد:
شهد
شکر
شيرينی
شب بو
شالين به چم (یعنی) شمشاد
شبدر
شراب (می)
بوده است
(البته بسیاری با شراب موافق نیستند و بجای آن شیر را قبول دارند)

یه سری شیر و شنبلیله سبز هم سر سفره می گذارند و اعتقاد دارند که شیر باید روی شعله کم حالت جوشیدن داشته باشه هنگام تحویل سال .. و این اعتقاد به خاطر این است که شیر نماد رزق و روزی خداوندی است سپید رنگ است یعنی از راه درست بدست آید و جوشان باشد یعنی همواره در حال تکاپو برای بدست آوردن روزی درست از راه درست باشیم .. البته شراب در زمان پیش از اسلام "می" خوانده می شد پس شراب نبوده

اما در پی ممنوعيت شراب در ايران در قرن ۳ هجري این هفت «سین» بود که جاي هفت شين را گرفت، در اصل هفت شين ثابت بود اما هفت سين تقريبا هر چيزي که از نظر مردم خوش يمين باشد و با "سين" شروع شود می‌تواند باشد. اين سفره اجزایي ديگر هم دارد مانند:
آينه که نماد نور و راستی است
ماهي که نماد زندگي نيک بختي است (که پس از دوستی دولت چین وارد سفره شد)
شمع که نماينده آتش است
گل که نماد دوستي است
کتاب که نماد دانایي است
علاوه بر خوراکی هایی مانند ماهی پلو با سبزی به عنوان خوراک نوروزی. خوراک برای وعدی دیگر هم پخته می شده حالا بنا به زمان تحویل سال یا برای وعده پیش از سبزی پلو و یا وعده ای پس از آن که باید رشته در اون استفاده می شده و امروزه عموما رشته پلو می گذارند به جاش و معنی تحت لفظی آن هم از رشته این است که زندگی سامان و نظم داشته باشه و به قولی سر رشته کار ها در دست باشد. چون جهان آفرینش خداوندی برای پایه نظم استوار است و چه بهتر که به عنوان نمادی از رشته این نظم در کار های انسانی نیز یاد آوری شود

موبدان آدريان شوش در همان سال های ورود اعراب " ۷ سین" را جای گزين هفت شين کردند که هفت سين آن ها عبارت بود از:

سبزه : نماد خرمي و نو زيستي
سرکه : جايگزين شراب و نماد شادی (ميوه درخت تاک در ايران ميوه شادي خوانده می شد)
سمنو : نماد خير و برکت
سیب : نماد مهر و مهرورزی
سیر : نگهبان سفره (در اکثر فرهنگ های آريایی برای سير نقش محافظت کننده از شر قایل بودند)
سماق : نماد مزه زندگی
سنجد : نماد حيات و بزر حيات
عود : که امروزه در نوروز فراوان استفاده می‌شود در گذشته نماد ثروت خانواده بود که عود که از هند آورده شده است بسوزانند و همچنین اسپند هم می ‌‌سوزاندند

هفت چین هم در دوره گویا گه گه بوده اون هم نه به این عنوان که هفت شی که با چ شروع می شود، بلکه در دوران ساسانی به دلیل تبادلات تجاری امپراطوری ایران و چین و واردات ظرف هایی نقش و نگار دار که از چین می آمدند و بعدها این ظروف به چینی معروف شدند و هنوز هم ما به برخی ظروف چینی می گوییم

در دوره ای از این ظرف های چینی زیبا و اسلوب نگار چینی برای قرار دادن اجزای سفره نوروزی استفاده می کردند و به نام هفت چین بوده

مثلا سکه یا هر چیزی رو که می شد درون این ظروف می گذاشتند که برای زیبایی بیشتر بوده نه اینکه مانند هفت شین آغاز بشود که البته این رسم به زودی به فراموشی سپرده شد ... به خاطر همین در عامه گه گاه خاطره هفت چین مونده و اشارات زیاد دیگری به این نشده که واقعا در دوره ای از اشیایی که با "چ" بوده، استفاده می کردند را نمی شود ثابت کرد.

در بالا در مورد هفت سین و هفت شین و هفت چین دوست گرامی "کدبان ر. ک." توضیحاتی دادند که بسیار جالب بود با سپاس از ایشان

پیشینه جشن چهارشنبه سوری

 

از دیرباز تاکنون آتش در نزد ایرانیان و مخصوصا زرتشتیان از ارزش و جایگاه خاصی برخوردار بوده است و بیشتر جشن ها و آیین ها پیوند نزدیکی با آتش داشته و دارند.

 

گمان می رود که جشن چهارشنبه سوری پس از وارد شدن اسلام به ایران پا گرفته باشد که شاید نوعی تغییر یافته ای از گاهنبار «همس پت میدیم گاه» ششمین و آخرین گاهنبار سال است. بخش نخست این واژه یعنی «همس» از «هم» به معنی گرما و تابستان در زبان اوستایی گرفته شده است و واژه ی همس پت میدیم روی هم به معنی برابر شدن روز و شب و آغاز گرما است و این گاهنبار در روز نخست پنجۀ پایان اسفندماه برگزار می شده است.

 

در هیچیک از متن های باقیماندۀ پیش از اسلام اشاره ای به جشن چهارشنبه سوری نشده است. در اوستا، کتیبه های عیلامی، هخامنشی، اشکانی و ساسانی و نیز در متون پهلوی و حتی در روایت های مورخان یونانی درباره ی ایران نیز دربارۀ جشن چارشنبه سوری سخنی گفته نشده است. متن های دوران پس از اسلام نیز در این باره تقریبا ساکت بوده اند، حتی در آثار محقق دقیقی همچون «ابوریحان بیرونی» نیز دربارۀ آن توضیحی داده نشده است. اما برخی اشاره ها در تعدادی از متن های کهن، نشان دهندۀ این است که گویا چارشنبه سوری نه تنها برگزار می شده، بلکه از آن به عنوان «عادت قدیم» نیز نام برده شده است

 

نخستین و کهن ترین کتابی که در آن به چنین آتش افروزی اشاره شده است، کتاب «تاریخ بخارا» نوشتۀ ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی (286 تا 358 هجری قمری) است. در این کتاب که به نام «مزارات بخارا» نیز شناخته می شود، واقعه ای به شرح زیر از میانۀ سدۀ چهارم و زمان «منصور بن نوح سامانی» نقل شده است :

ا«... و چون امیر منصور بن نوح به مُلک بنشست، اندر ماه شوال سال سیسد و پنجاه، به جوی مولیان، فرمود تا آن سرای را دیگر بار عمارت کردند و هرچه هلاک و ضایع شده بود بهتر از آن به حاصل کردند. آن گاه امیر به سرای بنشست و هنوز سال تمام نشده بود که چون «شب سوری» چنان که «عادت قدیم» است، آتشی عظیم افروختند. پاره ای از آن بجست و سقف سرای در گرفت و دیگر باره جمله سرای بسوخت.»ا

 

در این روایت هرچند به صراحت به زمان برگزاری جشن اشاره نشده است، اما عبارت «هنوز سال تمام نشده بود» و نیز «شب سوری» گویا اشاره به مراسم چارشنبه سوری دارد که شاید در آن زمان، انجام مراسم در شب چارشنبه، تثبیت نشده بوده است.

دومین متن کهن که اشاره ای هرچند غیر مستقیم به جشن چارشنبه سوری دارد، شاهنامۀ فردوسی است. در داستان بهرام چوبینه با «پرموده» پسر ساوه شاه آمده است که هنگامی که هر دو سپاه آمادۀ رزم بودند، ستاره بینی بهرام را پند می دهد که:

 

ستاره شمر گفت بهرام را...... که در «چارشنبه» مزن کام را

 

اگر زین بپیچی گزند آیدت............ همه کار ناسودمند آیدت

 

یکی باغ بُد درمیان سپاه .........از این روی و زان روی بُد رزمگاه

 

بشد «چارشنبه» هم از بامداد .......بدان باغ که امروز باشیم شاد 

 

ببردند پر مایه گستردنی می ...........و رود و رامشگر و خوردنی

 

ز جیهون همی آتش افروختند .........زمین و هوا را همی سوختند

 

 

 

دربارۀ این سروده های شاهنامه ذکر چند نکته ضروری است :

نخست اینکه بر مبنای واژه نامۀ «فریتس وُلف»، در سراسر شاهنامه به جز یکشنبه و چارشنبه، روز دیگری از هفته نام برده نشده است و تنها باری که از چارشنبه یاد شده، در همین داستان و همین جشنی است که در زمان بهرام چوبین انجام شده و این کهن ترین یاد کرد جشن چارشنبه در متن ها است. هر چند که زمان سرایش شاهنامه چند دهه پس از تاریخ بخارا بوده است، اما موضوع داستان به سدها سال پیش از آن باز می گردد.

 

دوم اینکه آوردن نام چارشنبه در داستان بهرام چوبین خود دلیل دیگری است که روزهای هفته در ایران باستان وجود داشته است.

 

سوم اینکه برخلاف اعتقاد عربان که روز چارشنبه را نحس و بد یُمن می پنداشتند و این اعتقاد در آثار جاحظ و حتی منوچهری دامغانی نیز راه یافته است، اما ایرانیان نه تنها این روز، بلکه هیچ روز و زمان دیگری را نحس نمی پنداشتند و بخصوص چارشنبه را «گاهِ کام و جشن» دانسته اند

 

این جشن با «آب» نیز در پیوند است و در برخی نقاط، پریدن از روی نهر یا آوردن آب از چشمه توسط دختران و شکستن کوزه های آب دیده شده است. در شیراز دختران و زنان از بامداد چارشنبه سوری تا پایان روز به آب تنی در چشمۀ کنار آرامگاه سعدی می پردازند و پسانگاه پسران و مردان آن را ادامه می دهند.

 

در آذربایجان (و نیز در جمهوری آذربایجان کنونی (اَران)) جشن چارشنبه سوری در هر چهار چارشنبۀ اسفندماه برگزار می شود. برخی جشن چارشنبه سوری را به دلیل نبود روزهای هفته در ایران باستان، جشنی نوساخته قلمداد می کنند در حالی که این پندار درست به نظر نمی رسد. هرچند که از دلایل و دیرینگی چارشنبه سوری آگاهی چندانی در دست نیست، اما شواهد متعددی در وجود نام روزهای هفته در ایران باستان در دست است و از جمله در شاهنامۀ فردوسی هم به نام روزهای هفته و هم به جشن آتشی در «چارشنبه روز» اشاره شده است. با توجه به شواهد موجود، احتمال می رود که این جشن با جشن «فروردگان» در بیست و ششم اسفند و نیز با خانه تکانی پایان سال و پاکیزگی خانه در پیوند باشد. پریدن از روی آتش نیز بر خلاف برخی پندارها بهیچ وجه بی احترامی به آتش نیست، بلکه این کار بگونه ای نمادین برای سوزاندن و پاک کردن همۀ بدی ها و نادرستی ها و کدورت ها انجام می شود. سرودها و ترانه های معروف چارشنبه سوری نیز به این نکته اشاره دارند.

 
از مهران ......

ماهی قرمز در فرهنگ و جشن‌های ایرانی ۱

از ۱۵ اسفند ماه تجارت ماهی قرمز آغاز می گردد، تجارتی که محصول آن هیچ ریشه ای در تاریخ باستانی نوروز و جشن های ایرانی ندارد و مهم تر این که نباید این صادرات را مانند آجیل و غیره ساپورت کنیم مخصوصا اگر سبب مرگ این ماهی شویم.

در سفره نوروزی زرتشتیان سیب سرخ که نشانه عشق و باروری است قرار می گیرد و یکی از "سین " های سفره است و همچنین میوه های سیب و انار و نارنج را همراه آویشن در کاسه ای پر از آب قرار می دهند که نشانه زندگیست.


در حدود ۸۰ سال پیش با آغاز تجارت با چین ماهی قرمز که سمبل عید چینی ست به سفره های هفت سین مراسم نوروز ما وارد شد ولی در پایان عید چینی ماهی قرمز را در آب رودخانه یا دریا یا اب روان رها می کنند تا زندگی جریان یابد و شوربختانه ما ماهی قرمز را اسیر تنگ بلورین می کنیم تا همزمان با رشد سبزه های سفره هایمان و باروری زمین هر روز او را به مرگ نزدیک و نزدیک تر کنیم و در تنگ نگهشان داریم تا بمیرند.

هر سال نزدیک به سال نو برای سفره هفت سین میلیون ها ماهی سر سفره می میرند. در آیین زرتشتی جان حیوان به اندازه جان آدمی مهم بوده و جان ماهی قرمز را به خاطر رنگ و لعاب سفره هفت سین گرفتن از رسم های ایرانی نیست

امیدواریم ایرانی ها از خرید ماهی قرمز منصرف شوند و اگر هم ماهی در سفره قرار می گیرد پس از نوروز حتما به ظرف بزرگتری منتقل شود تا زنده بماند و یا به رودخانه یا آکواریوم انداخته شوند.

تابلوی معروف هفت سین کمال الملک را در کاخ گلستان ببینیم او نیز ماهی قرمز را میان سفره هفت سینش طراحی و نقاشی نکرده است که شاید در آن زمان بخاطر اقتصاد و شایذ از یاد رفتن این جانور روی سفره کشیده نشده باشد. این دلیل قطعی نیست که ماهی سر سفره بوده یا نبوده.

دوستان گرامی اگر برای سفره هفت سین ماهی قرمز می خرید خواهش می کنم که ماهی را یا به رودخانه و آب روان بیندازید یا در جایی مانند آکواریوم که بتواند زندگی را ادامه دهد نگهداری کنید - تنگ های کوچک با دهانه باریک جای زندگی برای ماهی نیست.

نوروزتان پیروز

سبزه سبز کردن - گندم - عدس - ماش و ....

در این هفته خیس کردن دانه ها برای سبز کردن سبزه را فراموش نکنید گندم را زودتر از عدس و ماش یا دانه های دیگر باید خیس کنید.

امیدوارم دست و انگشت همه سبز باشد و سبزه‌های زیبایی را سبز کنید، اصولا گندم سبز کردن از همه سخت تر است همیشه همراه با گندم، دانه عدس یا ماش یا ... هم سبز کنید که اگر گندم خوب و پرپشت سبز نشد اقلا دانه ی دیگری را داشته باشید که پرپشت و سبز باشد.

روش سبز کردن گندم و عدس و ماش و ..... :
باید تقریبا ۱۲ روز مانده به نوروز، گندم برای سبزه را خیس کنید (عدس و ماش را می توانید دیرتر خیس کنید و همین روش را انجام دهید)- به اندازه دلخواه مقداری گندم را درون کاسه ی شیشه‌ای یا بلور که نور بگیرد، بریزید، درون کاسه آب بریزید تا اندازه‌ای که روی گندم‌ها را بپوشاند، هر روز اب کاسه را تازه کنید که نگندد.
پس از ۲ روز گندم‌ها آغاز به جوانه زدن می کنند و باید آب کاسه را خالی کنید، گندم‌ها را درون یک دستمال نخی مرطوب در ظرفی قرار دهید (دستمال باید همیشه مرطوب باشد). اگر به دستمال نخی دسترسی ندارید از دستمال‌های آشپزخانه که آب به خودشان نگه می دارند را هم می شود استفاده کرد.
درون ظرف اصلی که می خواهید گندم را سبز کنید یک لایه پنبه قرار دهید.
پس از اینکه گندم‌ها آغاز به ریشه زدن کردند آنها را از دستمال با احتیاط خارج کنید و درون ظرف قرار دهید و گندم ریشه زده را با احتیاط که ریشه‌های نشکند روی پنبه پخش کنید.
روی گندم‌ها را دوباره با پارچه نخی بپوشانید و هر روز روی دستمال را با آب اسپری کنید که نم بگیرد نه آنقدر که گندم‌ها در آب خیس بخورد، تا زمانی که گندم‌ها ساقه دار شوند. وقتی گندم‌ها ساقه نقره‌ای رنگ زدند پارچه را از روی آنها برداشته و ظرف را در جایی خنک و کنار منبع نوری مانند پنجره قرار دهید (از تابش مستقیم افتاب خودداری کنید)


هر روز روی گندم‌ها را با کمی آب اسپری کنید. 
در کاشت سبزه استفاده از ظروف سفالی و چینی نتیجه بهتری خواهد داشت، هر چه بلندی پنبه کمتر باشد عمر سبزه بیشتر می شود، آبی که در طی مراحل کشت سبزه استفاده می کنید باید ولرم باشد.
اگر در محیط گرم و خشک زندگی می کنید تا مرحله‌ای که جوانه‌ها هنوز به یک سانتیمتری نرسیده اند از پارچه مرطوب همچنان استفاده کنید.

 

 

پیروز باشید

 

زمان خانه تکانی رسید

امیدوارم شما دوستان در حال خانه تکانی باشید چون تا چند هفته کمتر به نوروز بیشتر زمانی نمانده و خانه تکانی باید پیش از پنجه کوچک تمام شود که خانه از درون و بیرون پاکیزه باشد که به باور زرتشتیان زمان گاهانبار آخر سال که فروهر درگذشتگانشان برای سرکشی بازماندگانشان فرود می آیند خانه تمیز و مرتب باشد

پنجه کوچک ۵ روز مانده به گاهانبار آخر سال است؛ از اشتاد روز (۲۰ اسفند ماه) تا اهنود روز (۲۴ اسفند ماه) است که در این چند روز برای گاهانبار آخر سال و سال نو آماده می شویم

پنجه بزرگ ۵ روز آخر سال است؛ از اهنود روز (۲۵ اسفند ماه) تا وهیشتواش روز (۲۹ اسفند ماه) است که در این پنج روز آخر سال گاهانبار چهره همس پتت میدیوم گاه می باشد

سال کبیسه را در پهلوی به آن "بهزیک" می نامیدند و روز اضافه آن سال را به پهلوی به نام " اَوَرداد" (برابر با ۳۰ اسفند ماه) می نامند.

جشن چهارشنبه سوري و مراسم های مربوط به آن

يکی از جشن های آتش که در ايران باستان به عنوان پيش درآمد يا پيشواز نوروز وجود داشته و آميزه ای از چند رسم گوناگون می باشد، "جشن سوری" بوده است. "چهارشنبه سوری" يکی از آداب به جای مانده از عهد باستان و ارمغانی برای به جلوه در آوردن نوروز است. آتش در نزد ايرانيان نماد روشنی، پاکی، زندگی، سازندگی و تندرستی است. چند روز پيش از نوروز مردمانی به نام آتش افروزان که پيام آور اين جشن اهورايی بودند به شهرها و روستاها می رفتند تا مردم را برای اين آيين آماده کنند. آتش افروزان، زنان و مردانی بسيار هنرمند بودند که با برگزاری نمايش های خيابانی،ددست افشانی ها،دسروده ها و آوازهای شورانگيز به سرگرم کردن و خشنود ساختن مردمان می پرداختند. هدف آنها انتقال نيروی فزاينده و نيک به مردمان برای چيره شدن بر غم و افسردگی بود. آندها که زنان و مردان شادی بخش خوانده می شدند در روزگار ما هنوز نمود کوچکی از خود را زير نام "خواجه پيروز" يا "حاجی فيروز" زنده نگه داشته اند که البته از هنرمندی زن يا مرد آتش افروز در دوران گذشته بسيار دور است.

اين آتش، نماد و نشانه نيروی مهر و نور و دوستی بود. آيين آتش افروزی تا روزگار ما بر جای مانده و نام "چهار شنبه سوری" به خود گرفته است. هر ساله در آخرين شب چهارشنبه سال برنامه‌های ويژه اين جشن با تفاوت‌هايی اندک در اغلب نقاط کشورمان برگزار می‌شود. جشن سوری در نخستين پنجه، پس از 360 روز سال برگزار می شود. واژه "سوری" که به دوره ساسانيان بر می گردد واژه ايست پارسی؛ در پهلوی به گونه "سوريک" surik صفت است. چون "سور" sur به معنی "سرخ" و "ايک" ik پسوند صفت ساز است؛ به معنی "سرخ" و "سرخ رنگ"، و از آن جهت به این جشن سوری گفته اند که عنصر اصلی آن "افروختن آتش" بوده است.

اين آتش را در شب سوری برای گريزاندن سرما و فراخوانی گرما، آن هم بيشتر بر روی بام ها می افروختند که هم شگون داشته و هم به باور نياکانمان، تنوره آتش و دود بر بام ها، فروهرها را به خانه های خود رهنمون می کرده است.

استاد پورداود در اين باره می نويسد:
«آتش افروزی ايرانيان در پيش از نوروز از آيين های ديرين است، شک نيست که افتادن اين آتش افروزی به شب آخرين چهارشنبه سال، پس از اسلام رسم شده است. چرا که ايرانيان شنبه و آدينه نداشتند و نيز روز چهارشنبه يا يوم الاربعاء نزد عرب ها روز شوم و نحسی است. آنچه مسلم است چهارشنبه وجود نداشته است چون در تقويم ايران باستان سيستم هفتگی وجود نداشته بلکه هر ماه سی روز بوده و هر روز نامی داشته و هر سال 12 ماه که با اين حساب 5 روز در پايان سال می مانده که به آن خمسه مسترقه يا پنجه دزديده می گويند. روز شمار کنونی پس از حمله اعراب به ايران آورده شده، اما آنچه پیداست نشان از آن دارد که جشن آتش بازی پیش از نوروز در ایران باستان وجود داشته اما با حمله اعراب به ایران و ممنوع شدن این گونه مراسم و سپس آمدن تقویم هفتگی و بعد از آن اعتراض ایرانیان و آغاز دوباره این مراسم، مردم تصمیم گرفتند این جشن را در یکی از روزهای هفته پایانی پیش از نوروز برگزار کنند و از آن جهت که چهارشنبه روز شوم اعراب است، ایرانیان این جشن را در همین شب برگزار می کردند و نام چهارشنبه سوری به خود گرفت».

برخی عقیده دارند چهارشنبه سوری روزی است که "سياوش" شاهزاده شريف ايرانی شهيد شد و از آنجا که سياوش – چنانچه در شاهنامه ذکر شده طی مراسم ور يا ورنگه يعنی آزمايش ايزدی - از آتش گذشت و پاکدامنی او بر همگان روشن شد؛ آثار و علائم اندکی که از اين جريان تاريخی بر جای مانده می گويد در روز چهارشنبه سياوش به دستور افراسياب کشته شد و فرزند او کیخسرو در اول فروردين ۱۰۱۲ پیش از میلاد در توران به دنيا آمد و چون ایرانیان سوگواری بر مردگان را جايز نمی شمردند در چهار شنبه آخر سال از روی آتش می پريدند تا ياد آور عفت و پاکدامنی سياوش باشد.

در ايران افزون بر سياوش، ايزد رپيثوين را داريم. به گفته دکتر ژاله آموزگار، «ايزد رپيثوين در آيين اشوزرتشت ايزد موکل بر نيمروز و نگهبان گرماهای روی زمين است و با روشنايی نيز ارتباطی مستقيم می یابد. او سرور تابستان نيز هست که با گرمای زندگی بخش، هستی را به زايايی سوق می دهد. رپيثوين در آغاز زمستان راهی دنيای زيرزمينی می شود. وظيفه او اين است که به ياری چشمه های آب زير زمينی بشتابد و ريشه گياهان را گرم نگاه دارد تا آن ها به دليل سرما خشک نشوند و از ميان نروند. بازگشت سالانه رپيثوين در بهار نشانی از پيروزی نهايی است، پيروزی گرما بر سرما، روشنی بر تاريکی و نيکی بر بدی. از اين رو، رپيثوين سرور نيکی ها نيز هست تا زمانی که نيروی بدی برای هميشه از ميان برود و فرمانروايی جاودانه اهورا مزدا بر جهان آشکار شود.»

در بسياری از نقاط ايران، اعتقاد بر اين است كه بايد چهارشنبه‌ سوری از خانه بيرون رفت و همراه بقيه مردم جشن گرفت و شاد و سرخوش بود تا سال جديد سالی شاد و پر از پیروزی باشد. برگزاری چهارشنبه سوری، که در همه شهرها و روستاهای ايران سراغ داريم، بدين صورت است که شب آخرين چهارشنبه سال (يعنی نزديک غروب آفتاب روز سه شنبه)، بيرون از خانه، در فضايی مناسب، آتشی می افروزند، و اهل خانه، زن و مرد و کودک از روی آتش می پرند و با گفتن: "زردی من از تو، سرخی تو از من"، بيماری ها و ناراحتی ها و نگرانی های سال کهنه را به آتش می سپارند، تا سال نو را با آسودگی و شادی آغاز کنند.

زرتشتيان چون آتش را پاک و جلوه ای از فروغ اهورامزدا می شمارند عموما از خواندن شعرهايی چون "زردی من از تو..." می پرهيزند و می خوانند: " غمم برو شادی بيا..." و هيچ گاه ناراحتی و بيماری خود را به آتش نمی دهند و پریدن از روی آتش را مناسب نمی دانند و پرهیز می کنند.

مراسم چهارشنبه‌ سوری در گيلان يكي از بزرگترين و مهم‌ترين مراسم كهن است كه همه‌ ی مردم با اعتقادی بسيار، آن شب را شب برگشت روان درگذشتگان (فروهرها)، شب درخواست و حاجت و رسيدن به آرزوها مي‌دانند. آنان معتقدند كه روان‌های در‌گذشتگانِ نياكانشان در آن شب به خانه‌های خود باز می گردند و افراد خانه برای خوشنودی آنان و كمک خواستن از آنان برای بسياری از امور زندگانی و برآوردن نيازها‌، خانه و پيرامون آن را پاكيزه كرده و هفت نوع غذا آماده می ‌كنند.

از جمله مراسم ديگر مردم گيلان برافروختن آتش در بلند‌ترين جاي خانه‌، خانه‌تكاني‌، خريد آينه و اسپندِ هفت‌رنگ و گمَج (ظرف سفالي) جستجو كردن چهارشنبه خاتون در آب ها، خرس بازي‌، برگذاري مراسم عمو نوروز، تفأل و فال زني‌، قاشق زني و ... مي‌باشد. شبهاهت بسيار زياد اين مراسم و سنت در اين شب از آذربايجان تا خراسان و از شمال تا جنوب ايران در هر كوی و برزنی نشان از ريشه‌ تاريخي و باستاني و اهورايي و دينی اين جشن در ميان ايرانيان باستان و آريايی دارد.

در كردستان و ميان كردها‌، با وضوح بيشتري جشن سوري يا جشن آخر سال در همانندی با جشن سوری باستان و ايام فروردگان باقی مانده است‌. همانندی ‌های آن شگفت ‌آور و موارد آن چنين است كه مراسم در آخرين شب سال برگزار می ‌شود، كه جشن آخرين گاهنبار "همس تپت میدیم" است كه جشن آفرينش انسان می ‌باشد و به نوروز مربوط نيست. اين مراسم با تاريک شدن آفتاب و با افروختن آتش شروع می ‌گردد. اين آتش را هم، در كوی و برزن می ‌افروزند و به گرد آن شادی و پای ‌كوبی می ‌كنند. و هم به روي بام‌ها می ‌افروزند كه هنوز در ميان زرتشتيان مرسوم است و در شب آخر سال سفره‌ ی رنگينی می ‌گستردند با بهترين خوراک ‌ها و تشريفات، و لازم بود بوی بهترين خوراک در خانه پراكنده باشد و معتقد بودند و هستند كه روان درگذشته‌ گان (فروهرها)‌ به خانه‌هاي خود نزول كرده و از ديدن آن همه نعمت‌و فراواني و پاكيزگیِ بازماندگان شاد می ‌شوند و از اينكه آنان را فراموش نكرده و مراسم و آئين به جای می ‌آورند، در حق بازماندگان دعای خير كرده و آنان را نيرو و بركت می ‌بخشند.

لُرْک يا آجيل مشكل گشا
يكي از مراسم بسيار مورد توجه شب چهارشنبه سوری، تشريفات فراهم آوردن آجيل مشكل‌گشا مي‌باشد، اين آجيل وجهی تمثيلی دارد و هر كس كه مشكل و گرفتاری داشته باشد با تشريفاتی اين آجيل هفت مغز را تهيه و به عنوان نذر و فديه ميان ديگران پخش می ‌كند.

فال گوش نشيني
فال‌گوش ايستادن نيز امروزه جای پای مشخصي در گذشته‌ها دارد بي‌گمان در روزگاران گذشته نه فقط دوشيزگان بلكه كليه جوانان به زير بام‌ها در جاهای خلوت می ايستاند به اميد اينكه در چنين ايامی كه فروهرها به زمين نزول كرده و ميان خان و مان خود وارد شده‌اند آنان را به نجوا از آينده‌شان آگاه سازند‌. چون بر آن بودند كه ارواح از آينده اطلاع دارند و امروزه اين رسم و سنت به شكل فال‌گوش ايستادن دوشيزگان باقي مانده است.

شال اندازی

شال اندازی يا شال درکی‌ از رسم‌ های بسيار جالب است که در گذشته مرسوم بود. در رسم شال اندازی جوانان شال يا دستمال خود را از منافذ تعبيه شده در سقف اتاق ‌ها به داخل آويزان کرده و در اين هنگام در قالب اشعاری به صاحب خانه می‌ گفتند: «پر شالمان را نسوزانی» يعنی آن را خالی بر‌نگردانی و يا اشعاری می‌ خواندند. صاحب خانه داخل شال گردو، بادام، شيرينی، نخود، کشمش، تخم مرغ پخته می ‌گذاشت و می ‌گفت: «بالا ببر و بدين ترتيب صاحب شال خوشحال آنجا را ترک می ‌کرد.» در بسياری روستاها به ويژه در آذربايجان و مرکز ايران ، پسران جوان از روی بام خانه نامزد خود شال به پايين می اندازند و دختران در گوشه شال ، شيرينی و آجيل و... می گذارند. اين مراسم را شال اندازی می گويند.

قاشق‌زنی

رسم ديگر قاشق‌ زنی است. بدين گونه كه زنان و پسران جوان پارچه ای بر سر می‌ كنند، روی خود را می‌گيرند و به خانه همسايگان و آشنايان می ‌روند. صاحب خانه از آوای قاشق‌ هايی كه به كاسه می‌خورد، در خانه را باز می ‌كند و آجيل چهارشنبه‌ سوری، شيرينی، شكلات، نُقل و گاه پول در كاسه آنها می‌ ريزد.

مراسم كوزه شكنی

مردم پس از آتش افروزی مقداری زغال به نشانه سیاه بختی، كمی نمك به علامت شور چشمی، و یكی سكه به نشانه تنگدستی در كوزه ای سفالین می اندازند و هر یك از افراد خانواده یک بار كوزه را دور سر خود می چرخاند و آخرین نفر، كوزه را بر سر بام خانه می برد و آن را به كوچه پرتاب می كند و می گوید: "درد و بلای خانه را ریختم به توی كوچه" و باور دارند كه با دور افكندن كوزه، تیره بختی، شور بختی و تنگدستی را از خانه و خانواده دور می كنند.

خواجه پيروز (آتش افروز)

رسم ديگر خواجه پيروز (آتش افروز) است. «خواجه پيروز» يا واژه معرب « حاجی فيروز»، از باورهای زيبای گره خورده با نوروز است که ريشه ای بسيار کهن در اين سرزمين دارد. خواجه پيروز، نامش گواه پيروزی و عنوانش نشان بزرگواری و سروری است. چهره سياه شده خواجه پيروز دليل بازگشت او از جهان مردگان و نيز نماد سياهی زمستان است و لباس سرخ او هم نماد سرخی آتش و آمدن گرما و نيز نماد سرخی گل ها و طبيعت زيبای نوروزی است. شادی و پايکوبی او هم به خاطر پيروزی بهار و باز زايی طبيعت و زايش ها و رويش های نوروزی است. افزون بر اين ها نماد بازگشت ايزد شهيد شونده اسطوره ها و نيز نماد بازگشت سياوش شهيد می باشد و برخی سرخی لباس او را نماد خون آن دانسته اند.

زنده ياد مهرداد بهار، اسطوره شناس، در اين باره می گويد: «حاجی فيروز بازمانده آيين ايزد شهيد شونده است و مراسم سوگ سياوش نيز نمودی از همين آيين است. چهره سياه او نماد بازگشت از جهان مردگان و لباس سرخ او نيز نماد خون سرخ سياوش و حيات مجدد ايزد شهيد شونده، و شادی او شادی زايش دوباره آن هاست که با خود رويش و برکت می آورند.»

اين ايزد که به گفته دکتر کتايون مزداپور ، متخصص فرهنگ و زبان های باستانی ايران، معادل «دوموزی» يا «تموزی» بين النهرين است، گونه ای ايزد نباتی بوده که با آمدن او بر روی زمين درختان می توانند شکوفه کنند.

«دوموزی ايزد نباتی است که با رفتن آن به جهان زيرين گياهان خشک می شوند. پس چاره چيست؟ خواهر دوموزی نيمی از سال را به جای برادرش در سرزمين مردگان به سر می برد تا برادرش به روی زمين بازآيد و گياهان جان بگيرند. بالا آمدن دو موزی و رويش گياهان هم زمان با فرا رسيدن بهار و نوروز ما ايرانی هاست. در آن هنگام که دوموزی به همراه مردگان بالا می آيد و سال نو آغاز می شود، ايرانيان نيز به استقبال فروهرهای مردگان می روند و برای روان های مردگان که به خانه و کاشانه خود بازگشته اند، مراسم دينی برگزار می کنند. هم زمان با اين آداب و رسوم، حاجی فيروز با جامه ای سرخ و چهره سياه و دايره زنگی در دست، فرا رسيدن بهار را نويد می دهد.اين جامه سرخ حاجی فيروز همان جامه سرخي است که بر تن دوموزی کرده اند و وی به هنگام بازگشت به جهان زندگان آن را هنوز بر تن دارد. چهره سياه حاجی فيروز نشان از تيرگی جهان مردگان دارد و دايره زنگی او و نی لبکی که همراه با او می نوازد، همان نی و سازی است که به دست دوموزی داده اند».

البته همانطور كه مي دانيم چند سالی است که چهارشنبه سوری تقريبا از يک ماه پیش آغاز می شود و مي رود تا کم کم این سنت ديرين ايرانی در هياهوی انفجار ها از بين برود. بيایيد نگذاريم در اثر هيجانات متفاوت اصالت تاريخی این جشن با شکوه از بين برود. در حقيقت دو خطر چهار شنبه سوري را تهديد مي کند يکي خطرات جانی در اثر انفجار و يکي خطر از بين رفتن اين سنت تاريخی.

اميدواريم مردم ما بيشتر با فرهنگ با ارزش خود آشنا شوند و حداقل تعدادي از اين رسوم زيبای قديمی دوباره جايگاه خود را بيابد تا ديگر شاهد آسيب ديدن هيچ كس نباشيم.

ولی بايستی يادآوری نمود که يکی از دلايل مخالفت با چنين جشن های (جدا از دلايل سياسي روز و زمانه) بر افروختن آتش مي باشد و چنين تصور مي شود که آنان با پريدن از روی آن و خواندن اشعاري از آتش استمداد جُسته و گويی آتش را پرستش می نمايند؛ در حالي که آتش خود يکي از چهار عنصر آب، باد و خاک که همگی مخلوق اهورامزدا بوده، مي باشد و علت مقدس بودن آن جدا از دلايل فلسفی، پاک بودن و داشتن خاصيت پاک کنندگی و روشنی بخش بودن آن مي باشد و به صراحت می توان گفت که ايمان ايراني با آن حرارت و پرتو افکنی بيشتری پيدا خواهد کرد. چنانکه يکي از راه های ور نيرنگ (آزمايش قضايی داوری به منظور اثبات راستی و حقيقت) بوسيله ی آتش بوده است.

آیین «جاسبزباد» - نخستین روز سال نو

آیین «جا سبز باد»

بهدینان "زرتشتیان" بر اساس یک سنت دير پا در نخستين روز سال نو (روز اورمزد و فروردین‌ ماه) به خانه‌ ی کسانی می‌‌روند كه در سال گذشته يكی از اعضای خانواده خود را از دست داده او را گرامی می‌دارند. اين سنت در نزد زرتشتيان با نام آیین «جا سبز باد» شناخته می‌شود.

از میهمانان معمولا" با چای یا شربت پذیرایی می‌شود. میهمانان پس از صرف چای یا شربت همراه با شیرینی برای روان درگذشته طلب آرامش و شادی، و برای بازماندگان آرزوی سلامتی و تندرستی می‌کنند.
با دگرگون شدن فرهنگ زندگی روستایی و گسترش شهرنشینی، آیین «جا سبز باد» امروزه معمولا" به‌ صورت همگانی و در تالارهای عمومی برگزار می‌شود.

 

نوروز پیروز از راه رسید

علم دولت نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشکر سرما ز سَرِما برخاست
بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
که به غواصی ابر از دل دریا برخاست
سعدی

نیاکان خردمند ما اساس زندگی را بر جشن و شادی بنیاد نهاده و به میراث به ما سپرده اند جشن همان یسن اوستایی از ریشه است که به معنای ستایش و پرستش بوده و جالب اینکه با شادی و شادمانی عجین است و مترادف آن قرار می گیرد و از گاه باستان اینگونه بوده است و برای همین داریوش بزرگ اهورامزدا را پس از ستایش به واسطه آفرینش انسان از برای آفرینش شادی آن هم برای آدمیان می ستاید. ستایش و نیایش خداوند دارای بار مینوی و شوند افزونی و پیروزی است و شادی نیز نیروبخش و سازنده بوده و هم پیوندی این دو سبب همازوری و هم افزایی می گردد.

یکی از بزرگترین جشن های ملی ما آریاییان و پارسی زبانان جشن زیبا و پویای نوروز است که ریشه در سده ها دیرینگی دارد و بر اساس پژوهش دکتر مهرداد بهار شاید نوروزاز بومیان ایران به بین النهرین و آسیای غربی رفته باشد. این جشن به شوند کارکرد ویژه اش، جشنی ملی قرار داده شده و پیروان ادیان گوناگون در سرزمين بزرگ ايران آنرا به نیکی پذیرفته و بر پایداری آن کوشیده اند و به همین روی ویژگی پیروز را بر خود دارد. و با هم خوانی و پیوندش با آغاز بهار و زیبایی طبیعت یکی از شادی بخش ترین جشن هاست و امسال نیز با جهانی اعلام شدن آن, این ویژگی دوچندان شده و به قول فرخی سیستانی «بهار امسال پنداری همي خوشتر زپار آید» اما این جشن بزرگ در واقع یک مجموعه جشن است که با نزدیک شدن به آن ، جشن و مراسم های پیشواز و باگذر از آن جشن و آداب بدرقه را شاهد هستیم و در ششمین روز آن نیز نوروز بزرگ جشن زایش اشوزرتشت را برگزار می کنیم که هر کدام از این مراسم و آداب پیشین و پسین نوروز خود فلسفه برگزاری و کارکرد ویژه دارند.

پیش از نوروز ما پنجه کوچک و بزرگ را داریم که ده روز پایانی سال هستند و به آن فروردینگان هم مي گويند و از اشتاد ایزد و اسفند ماه آغاز و با وهشتوایش روز پایان می یابد که اوستای خواندنی این روزها همازور فروردینگان است.

پنج روز دوم جشن گاهنبار چهره همس پت میدیم گاه است و گاه آفرینش انسان و این چهره گهنبار در گذشته اهمیت زیادی داشته است و به گفته شادروان دستور شهزادی مهمترین چهره و برگزاری گهنبارِ آن کرفه مندترین گهنبار بوده است زیرا مردمان از زمستان سخت و سیاه عبور کرده و در پایان سال کم آذوقه ترین زمان در طول سال بوده و آنان نیازمند دستگیری و هم نوایی و همازوری بوده اند و اصلا برخی اوستاشناسان «همس پت میدیم » را «همه رد شدن سپاه» معنی می کنند به این معنا که چون به گاه باستان نظام دامپروری و بعدا کشاورزی بین آریاییان مرسوم بوده و در آغاز دام پرور بوده اند در پایان زمستان و در همین زمان بزرگان عشیره مردان و اسبان و احشام خود را از تنگه ای عبور داده و خود بر فراز تنگه به شمارش می پرداختند و موقعیت و وضعیت خویش را در سال نو ارزیابی کرده و برای آن سال برنامه ریزی می کردند که به گفته دکتر دستغیب بهشتی تا پنجاه سال پیش از این، در میان عشایر فارسی عینا این عمل تکرار می شده است.

به هر روی جشن گاهنبارِ آخر سال مقدمه ای است برای پذیرگی جشن نوروز و در عین حال یاد درگذشتگان و خانه تکانی و پذیرایی از فروهر درگذشتگان که بنا بر باور آیینی ِ زرتشتیان، در این روزها فروهر نیاکان به خان و مان و کاشانه خویش سر زده و خویشکاریِ فزون بخشی و پشتیبانی از خانواده های خود را به انجام می رسانند بر این باور، فروهر یا فروشی از اجزای تشکیل دهنده وجود آدمی بوده و ذره ای از ذرات الهی است که برای راهنمایی روان بسوی اهورامزدا در وجود انسان به امانت گذاشته شده است و پس از مرگ، بی آلایش و پاک به سرچشمه اصلی خود باز می گردد ولی نسبتش با روان ماندگار می ماند و روان مسئولیت پاسخگویی اعمال را در دوره زندگی گیتیایی در مینو بر عهده دارد و تا ۳۰ سال رابطه اش را با گیتی حفظ می کند (برای همین تا سی سال مراسم سال درگذشته برگزار می شود) ولی بعد از آن یکسره سر و کار با فروهر، این جزءِ پاکِ مینوی است و اوست که نگران و دلسوز خانواده و آیندگان خود است و فزون بخش و پشتیبان، انجام وظیفه می نماید و گهنبار پنجه در واقع پذیرایی از فروهر و روان درگذشتگان است و مراسم به یاد آن ها برگزار می شود و بازمانده این باور را در مراسم پنج شنبه آخر سال هم میهنانمان می بینیم.

در پایانِ گهنبار و پنجه در «بامداد وَه» یعنی بامداد نوروز پیش از سرزدن آفتاب بر بام ها آتش افروزی داریم که در حقیقت راهنمایی و همراهی و پذیرایی از فروهران درگذشته است که به خان و مان خود فرود آیند و با خود برکت (فزون بخشی) آورند و در آغاز سال نو مینوانه در کنار خانواده خود باشند و این آتش افزوری بامداد وه و این روشنایی بخش نوروزی که نشان از باور به اشا (اشه) هنجار و داد اهورایی حاکم بر جهان دارد و راستی و درستی و پاکی را گواست بعدها توسط هم میهنانمان به شب چهارشنبه آخر سال کشانده شد که هم اکنون زیر عنوان چهارشنبه سوری برگزار مي شود که سوری آن پیوندی با سور و جشن ندارد و از واژه «سوخرَ» اوستایی به معنای سرخ است و یادآور سرخی آتش و آتش افروزی است و اما بعد از جشن نوروز جشن نوروزِ بزرگ یا جشن زایش اشوزرتشت این پیامبر نور و سرور و اندیشه است که ششمین روز بهار زایش یافت و چهل سال بعد در همین روز اعلام پیامبری و رهنمایی آدمیان نمود که در این ویژگی نوشتاری جداگانه فراهم آمده است.

پس از ششم فروردین یا «هفدرو» مراسم سیزده فروردین «سیزده بدر» را داریم که به گفته روانشاد دکتر بهار نشان از آیین اُرجی بومیان آسیای غربی و باورآشوب همگانیِ قدما دارد و روایت شده حتی بر این مبنا تا دوران صفویه در روز سیزدهم فروردین زنان بی روپوش و روبنده در کوچه و خیابان رفت و آمد می کردند و مردمان به جشن و پایکوبی می پرداختند و در دوره قاجار پولاک در سفرنامه اش یادآور می شود که:
«سرانجام روز سیزدهم فروردین یعنی آخرین روز عید فرا می رسد مطابق با یک رسم کهن گویا تمام خانه ها در چنین روزی معروض خطر ویرانی هستند. به همین دلیل همه از دروازه شهر خارج می شوند و به باغ ها روی می آورند.»

اکنون در سیزده بدر مردم به دامان طبیعت، پارک، باغ و جنگل روی آورده و به شادی و گردش می پردازند و بر باوری پیشین سیزده نوروز را نحس می دانند و بدین وسیله نحسی و بدشگونی را از خود دور ساخته و با پایان یافتن تعطیلات نوروزی به پذیره کامل سال نو رفته و زندگی عادی را از سر می گیرند اما در ویژگیِ این باورِ نحوست و بدشگونی سیزدهم فروردین دلایلی را بر شمرده اند که در زیر به آنها اشاره می شود:
1. بنابر اساطیر ایرانی عمر جهان دوازده هزار سالِ اساطیری است که در پایان آن، جهان را آشوب فرا می گیرد و رستاخیز (ایریستَ آخَئِز=برخاستن مرده، مرده خیزان) انجام می شود که در این زمان بی نظمی و در هم ریختگی بیداد می کند و دوازده روزِ فروردین نیز به پیروی از دوازده هزار سالِ آرامش فرض شده و آخرش را چون آشوب پایان دوازده هزار سال تصور کرده و مردمان بر پایه این باور اسطوره ای به دامن صحرا و طبیعت پناه می برند تا در کنار هم بوده و با شادی و خوشگذرانی دلهره این آشوب را به فراموشی سپرده و از پریشان حالی احتمالی این روز که برابر پایان جهان تصور شده به دور باشند.
2. نحسی و بدشگونی سیزده پس از آمدن اسلام به ایران و برخی بر اساس ذهنیت آنها می دانند چون بر پایه محاسبات خود می دیدند که دوازده بار که ماه خالی و پر می شود (یعنی یکسال) آنان به یک فصل و زمان خوب و پر برکت به فراخی و غذای دلخواه، شکار عالی، آذوقه فراوان یا آب و هوای دلپذیر می رسند و بعد از آن یعنی رسیدن به سیزده خارج شدن از دور است و آغاز تنگی و سختی و در مضیقه بودن و این برایشان خوش یمن نبود و آن را دوست نداشتند و این را برخی زمینه ذهنی نحوست سیزده می دانند.
3. سیزدهم فروردین روز تیر یا تشتر است که این روز یادآور روز تیر ایزد و تیرماه، روز جان فشانی آرش کمانگیر، پهلوانِ جان بخش ایرانی است.

نکته درخور این است که مردم در این روز بیشتر در اندیشه شادی و گردش و همنشینی با یکدیگرند تا نحس اندیشی سیزده و کار دیگری که در این روز توسط جوانان و به ویژه دختران دم بخت انجام می شود سبزه گره زدن است که پژوهشگران ریشه این کار را در ساختار وجودی مشیه و مشیانه نخستین زوج بشری می دانند که از دو ساقه ریواس بهم پیچیده و با بن مایه گیاهی پدید آمده اند و به پاس آفرینش آنان و پیوند این دو و پدیداری نسل آدمی سبزه ها را گره می زنند و بخت گشایی و ازدواج و پیوند و همسر نيك را آرزو می کنند.

در پایانِ سلسله جشن های نوروز جشن فروردینگان «فرودگ» را داریم که جشنی ویژه بزرگداشت روان و فروهر درگذشتگان است. واژه فروردین برگرفته از واژه فروهر بوده و این ماه ویژه فروهران و بزرگداشت آنان است و با برگزاری جشن فروردینگان در حقیقت پاسداشت و بدرقه نهایی فروهران انجام مي پذيرد که معمولا این مراسم در آرامگاه ها برگزار می شود و شایان توجه اینکه برای درگذشتگان مراسم سوگواری وجود ندارد و در روز جشن یاد و ویر آن ها مرسوم است.

و به اینگونه جشن های آغازین سال نو پایان می پذیرد. لزوم یادآوری است که در گذشته و اکنون نیز در برخی نقاط کشور پهناورمان آداب و رسومی ویژه نوروز چون میرنوروزی، قاشق زنی، فالگوش نشینی، فال کوزه، آب پاشی بازی و نمایش های نوروزی و گردش و شادی فزایی حاجی فیروز (که نماد بازگشت سیاوش این ایزد گیاه شهيد شونده به دنیا است) انجام می شده و می شود که پرداختن به آن ها در این مجال نمی گنجد.

اهورامزدا نوروز را بر ايرانيان و جهانيان خجسته گرداند و سال آينده را سالي پربار و همراه با شادی و مهر و پيروزی و همازوری براي همگان قرار دهد.

از مهرداد ق

سفره نوروز و فلسفه آن

نوروز بدون شک مهم ترین جشن ایران امروز است.

جشنی که آنچنان با نام ایرانی و ایران آمیخته است که نمی توان آن را از ایران جدا نمود.

نوروز در بین قوم های مختلف ایرانی با سنت های گوناگون و البته شبیه به یکدیگر برپا می شود و به همراه خود هزاران نکته را دارد.

در این جا به آیین های نوروز در نزد زرتشتیان، دلایل برپایی این جشن و خوان نوروزی می پردازیم.

فلسفه برگزاری نوروز را می توان از سه دیدگاه نگریست:
1-دیدگاه نجومی، در این دیدگاه به این نکته اشاره می شود که خورشید بعد از ۳۶۵ روز و یک چهارم روز دوباره وارد برج حمل می شود و همزمان است با رستاخیز طبیعت.
2-دیدگاه تاریخی یا اسطوره ای اشاره دارد به جمشید شاه پیشدادی که پس از انجام دادن کارهای گوناگون، روزی برای نشستن بر تخت انتخاب کرد و آن را نوروز نام نهاد.
3-از دیدگاه دینی با توجه به اینکه در چهره همس پت میدیم گاه و با آفریدن انسان، آفرينش خداوند کامل می شود، فردای آن روز که هم زمان با اورمزد از ماه فروردین باشد را جشن می گیرند.

آداب نوروز
همانگونه که در فروردین یشت آمده است فروهر درگذشتگان قبل از آغاز چهره ششم گاهانبار از جایگاه خود فرود می آیند و این نوشته در سنت زرتشتیان بدین صورت شکل یافته است که: زرتشتیان هنگامی که ده روز مانده به آخر سال، خانه و اطراف محیط خود را پاکیزه می کنند و لباس نو تهیه می کنند در پنج روز پایان سال که چهره ششم گاهانبار برگزار می شود برای خیر و برکت همگان خوراک ها تهیه می کنند و داد و دهش انجام می دهند، چوبهای خوشبو بر آتش می نهند و در شب پایان سال نیز در بالاترین مکان پشت بام خود آب تازه (نمادی از خورداد امشاسپند و مایه روشنایی و برکت در زندگی)، چند شاخه درخت مورد (به نشان امرداد امشاسپند به منظور جاودانگی و زندگی پر از خوشی و خرمی و سربلندی داشتن) و سیر و سداب (برای سلامتی و زدودن ناپاکی ها) تهیه می کنند.

خلاصه آنچه که مایه خیر و برکت و شادی انسان ها می شود و فروهر های درگذشتگان را از داشتن زندگی خوب و سرشار از پاکیزگی و خوشبختی بازماندگان خود خشنود سازد تهیه می کنند و در سپیده دم صبح نوروز بر پشت بام آتش روشن می کنند و با خواند اوستا و نیایش، به بدرقه روان و فروهر درگذشتگان می روند و زندگی سرشار از نعمت، برکت و فراوانی را خواهان می شوند.

در آغاز سال نو چند ساعت قبل از تحویل سال، خوان نوروزی را می گسترانند و پس از نو شدن سال به آتشکده ها می روند و ستایش اهورامزدا را به جا می آورند، سپس به خانواده هایی که عزیزان خود را در سال گذشته از دست داده اند سر می زنند و یادشان را گرامی می دارند. پس از آن به دید و بازدید های نوروزی می پردازند.

هفت سین
بدون شک آن چیزی که امروز ما هفت سین می نامیم در طول تاریخ تغییراتی یافته تا اکنون به هفت سین رسیده است. دیدگاه های گوناگونی در مورد هفت سین گفته شده است که در عین متفاوت بودن همگی آنها می توانند شکل دهنده قسمتی از سرگذشت سفره نوروزی باشند. و اما برخی از این دیدگاه ها: عقیده بر آن است که در زمان ساسانیان نوعی سینی از جنسی خاص ( احتمالاً کائولین ) وارد ایران شده است و چون در آن زمان ارزش زیادی داشته است در چیدن خوان نوروزی از آن سینی ها استفاده می کردند. این ظرف ها را در ابتدا چینی می نامیدند ( به دلیل آنکه از چین به ایران آورده شده است ) و بعد ها نام سینی را گرفته است و البته با توجه به مقدس بودن عدد ۷ در نزد ایرانیان هفت سین شکل گرفته است.

باور دیگر این است که در زمان ساسانیان هفت نوع غله متفاوت را در ظرف ها یا قاب ها یا بر روی ستون های خاصی می کاشتند و هر کدام از این غله ها بهتر عمل می آمد در سال آینده از آن غله استفاده می کردند. بدین ترتیب متوجه می شدند که از بذرهای موجود کدام یک بهتر به عمل می آید و دارای کیفیتی بهتر است.اعتقاد دیگر بر این است که هفت سین نمادی است از هفت امشاسپند و از آن ریشه گرفته است. برخی نیز بر این باور هستند که هفت سین نخست هفت شین بوده و در ابتدا هفت نوع دانه و یا میوه یا گیاه چیدنی بوده است که بعدها پس از اسلامی شدن کشور به هفت سین تبدیل شده است.

سفره نوروزی
پیش از سال نو شدن، زرتشتیان خوان نوروزی را می گسترانند و نمادهای امشاسپندان و یا بهترین و ساده ترین چیزهایی که نشانه برکت و مایه سلامت انسان ها و نشانه ای از نعمت های اهورامزدا است را بر سر سفره می گذارند که عبارت است از:

کتاب اوستا یا کتاب مقدس: برای همیشه به یاد پروردگار / خدا بودن و برخی هم از چند صد سال پیش دیوان حافظ هم می گذارند

نان: نشانه برکت (در قدیم نانی از هفت نوع غله و حبوبات تهیه می شده که کنایه ای از داده های اهورامزدا بوده است)

تخم مرغ: اشاره به نطفه و نژاد است و نمادی است از وهمن امشاسپند

آیینه: به معنی چشم روشنی و یکرنگی و با ایمان بودن

سمنو: که از جوانه تازه رسیده گندم تهیه می شود و نشان توانمندی و رشد و نمو است

سنجد: به نشان عشق و دلدادگی

انار: نشانه همبستگی و اتحاد

سماق: چاشنی زندگی

سیر و سرکه: برای گندزدایی

سیب: نشانی است از عشق و زایش و تندرستی

شیر تازه: شیر تازه را باخرما و پنیر و کوبیده گیاه هوم آمیخته و در نوروز می خوردند که اشاره بر نوزایی آدمی و رستاخیز طبیعت بوده و اکنون زرتشتیان شیر را به یاد وهمن امشاسپند ( به معنی نیک اندیشی ) که در نقش مادی نگهبان حیوانات است، بر سر سفره می گذارند

آفرینگان آتش( آتشدان)،‌ بوی خوش و شمع که نماد اردیبهشت امشاسپند به معنی بهترین راستی و پاکی و نگهبان آتش است سر سفره حاضر و با بوی خوش مثل سندل و عود واسپند و کندر و... هوا را خوشبو ومعطر و شاداب می کنند.

سکه: نشانه ای از شهریور امشاسپند است و به معنی شهریاری می باشد. زيرا سكه همانند انسان هيچ گاه ارزش خود را از دست نمي دهد

سفره سفید یا سبز: همان سفره نوروزی است که آنرا به نشان سپنتاآرمئیتی ( سپندارمزد ) به معنی مهر و فروتنی و عشق پاک و پارسایی می گسترانند.

آب را به همراه آویشن و انار در ظرفی زیبا قرار می دهند. آب نمادی است از خرداد امشاسپند به معنی رسایی و کامل شدن، آویشن نیز نشانه ای است از مهر و خوشبویی و سلامت.

گلدان گل و سرو و شمشاد و سبزه های نوروزی (در برخی مواقع از هفت نوع حبوبات تهیه می شده) که بر سر سفره قرار می گیرد همگی به یاد امرداد امشاسپند به معنی بی مرگی و جاودانگی. برسم: در قدیم مرسوم بوده، که از شاخه های درختان خاصی مانند انار، بید، زیتون، گز و ... تهیه و به صورت رشته های مشخص سه تایی یا هفت تایی و... در کنار هم بسته می شده است. بر سر سفره نوروزی به نشانه سپاسگزاری برای بهره مندی از نعمت گیاهان و نباتات که مایه تغذیه انسان و حیوان است، قرار می دادند

ماهی: اشاره به ایزد آناهیتا ( آب ) به معنی جنب و جوش و بالندگی در زندگی و شاید کنایه ای بر برج حوت و ماه اسفند نیز باشد- که اعتقاد بر این است پس از دوستی با کشور چین رسم شد ماهی بر سفره قرار گیرد

پس از نو شدن سال و نیایش به درگاه خداوند با گلاب و آیینه و پخش شیرینی و نقل به یکدیگر شادباش می گویند. در قدیم همچنین مرسوم بوده که مقداری خشکبار (مانند برگه هلو، زردآلو، انجیر و...) در ظرف آبی می ریختند و بر سر سفره نوروزی قرار می دادند. در ایام نوروز از این مخلوط به جای میوه نوروزی استفاده می شده است.

برگرفته از انجمن يانش وران مانتره

جشن های ماهیانه گاهشمار زرتشتی - برابری نام روز و ماه

جشن فروردین

واژه فروردین با واژه اوستایی فرَوَشی و واژه های پهلوی فرَوَهر یا فرَوَهر پیوند دارد این جشن با یاد روان و فرَوَهر پاک درگذشتگان و نیاکان برپا می شود و به همین دلیل بهدینان در این روز برای انجام مراسم و شادی روان و فرَوَهر درگذشتگان خود ره آرامگاه می روند. این روز برابر با نوزدهمین روز ماه است که در فرودین ماه زرتشتیان این روز را فرودُگ نیز می نامند.


جشن اَردیبهشتگان

نماد مادی اردیبهشت امشاسپند، آتش است. زرتشتیان در این روز به درمهر یا آتشکده می روند و در برابر نور، با خواندن اَردیبهشت یشت، اهورامزدا را می ستایند.


جشن خُوردادگان

نماد مادی خرداد امشاسپند، آب است. نیاکان ما، در این روز به سرچشمه ها و رودخانه ها و کنار دریاها می رفتند و نیایش خداوند را به جا می آورند.


جشن تیرگان

ایزد باران، تیر/ تیشتر نام دارد و جشن تیرگان یکی از مهم ترین جشن های ماهیانه است. بر پایه ی بیشتر منابع تاریخی، این جشن به یاد تیراندازی آرش کمانگیر برگزار می شود. از آیین های این جشن، شادمانه آب پاشیدن بر روی یکدیگر و بستن هفت رنگ به نام تیروباد است. بهدینان این بندی را که مانند رنگین کمان هفت رنگ دارد، به یاد تیر و کمان و آرش، در روز تیر به مچ دست هایشان می بندند و ده روز بعد، در روز باد، آن را باز می کنند و به باد می سپارند.


جشن اَمُردادگان

درباره ی چگونگی برگزاری این جشن در روزگار گذشته، آگاهی چندانی نداریم. چون امشاسپند اَمرداد نگهبان گیاهان است، شاید ایرانیان باستان در این روز به دامان طبیعت می رفتند و به نیایش اهورامزدا می پرداختند


جشن شهریورگان

شهریور امشاسپند، نگهبان فلزات است. در این روز از مردان قدردانی می شده که پس از هزاران سال چندیست که این روز را "روز پدر" هم خواندند

 

جشن مهرگان

این جشن را شاید بتوان مهم ترین جشن ماهانه زرتشتیان دانست. در گذشته مدت این جشن شش روز بوده است؛ ار روز مهر آغاز می شد و تا روز رام ادامه داشت. روز مهر را مهرگان عامه و روز رام را مهرگان خاصه می نامیدند. امروز برخی از بهدینان یزد این جشن را ۵ روز برگزار می کنند. این جشن یادآور پیروزی فریدون بر ضحاک است.

 

جشن آبانگان

این جشن ویژه گرامی داشت ایزد نگهبان آب ها است. در این روز بهدینان به کنار آب روان می روند و در بزرگداشت مقام این ایزد که یکی از مهم ترین جلوه های اهورامزدا است آبان یشت یا آبزور می خوانند و اهورامزدا و آفریده های نیک او را می ستایند.


جشن آذرگان

آذر، ایزد آتش است. در این جشن زرتشتیان به آتشکده و آدریان می روند و با خواندن "آتش نیایش" که بخشی از خرده اوستا است، جشن آذرگان را گرامی می دارند.


جشن دیگان

دی از واژه اوستایی دثوش به معنی آفریدگار گرفته شده است. . در هر ماه سال چهار روز اورمزد، دی به آذر، دی به مهر و دی به دین، به نام آفریدگار نامیده شده است. که هر ماه چهار روز "دی" به فاصله ۷-۸ روز نام گذاری شده که برای تمیز دادن آن ها هر یک را به نام روز بعدش خواندند مانند؛ "دی به آذر"، "دی به مهر" و "دی به دین"، که در ماه دی این سه روز را به اضافه روز نخست که "اومزد" روز به نام آفریدگار نامیده شده است را جشن می گیرند.

در ماه دی روز نخست یعنی روز "اورمزد" از دی ماه را "خرم روز" نیز می نامیدند. در نوشته های تاریخی درباره این جشن آمده است: از آنجایی که ایرانیان خداوند را برترینِ پادشاهان می دانشتند، در ایران باستان در روز جشن دیگان، پادشاه تخت را رها می کرد و با جامعه ی سپید و بر فرشی سپید در میان مردم می نشست و با ایشان غذا می خورد و به رسیدگی کارهای ایشان می پرداخت. که در این چهار روز استراحت می کردند.


جشن بهمنگان

این جشن را بَهمَنجه هم نامیده اند که صورت دیگر بهمنگان است. از شیوه ی برگزاری این جشن در روزگار باستان، آگاهی چندانی نداریم. تاریخ نگاران، پوشیدن پوشاک نو و پختن آشی به نام آش بهمنجه را از آیین های این جشن دانسته اند.


جشن اسفندگان

این جشن برای بزرگداشت امشاسپند سپندارمذ، نگهبان زمین و زنان درستکار و پاکدامن برگزار می شود. زن نیز مانند زمین، نماد باروری و افزایندگی است. از این رو این جشن برای ارج نهادن به جایگاه زنان و مادران برپا می شود و ابوریحان بیرونی از این جشن به نام مزدگیران یاد کرده که جشن ویژه زنان بوده است و در آن مردان هدیه می دادند.

پیروی سه پایه اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک

پیروی سه پایه اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک و رسیدن به هدف نهایی یعنی اهورامزدا را پیروی این سه اصل قرار داد که به هفت مرحله، هفت امشاسپندان معروف است و می توان آن را هفت پایه عرفان زرتشتی دانست:
1: نخستین مرحله کمال، به یکتایی شناختن اهورامزدا
2: دومین مرحله، امشاسپند بهمن (وهومنه) نیک اندیشی و خیرخواهی 
3: سومین مرحله، امشاسپند اردیبهشت (اشه وهیشته)، بهترین راستی و پاکی
4: چهارمین مرحله، امشاسپند شهریور (خشتره وئیریه) نیروی شهریاری مینویی و تسلط بر نفس 
5: پنجمین مرحله، امشاسپند سپندارمذ (سپنته آرئیتی) مهر و فروتنی
6: ششمین مرحله، امشاسپندان خورداد (هئوروتات) کمال و رسایی
7: هفتمین مرحله، امشاسپند امرداد(امرتات)، جاودانی

 

 

موسیقی در ایران باستان - اشوزرتشت مبتکر موسیقی دینی دنیا

موسیقی ایران باستان را می‌توان به چند دوره تقسیم کرد:
پیش از مادها، مادها، پارسی‌ها و هخامنشیان، پارت‌ها و اشکانیان، ساسانیان

-------------------
دوره پیش از مادها (سده ی ۸ پیش از میلاد):
از این دوره کتب، دست نوشته‌ها، سنگ‌ها و سطوح حکاکی شده‌ای به جا مانده که بیان‌گر وجود موسیقی این عهد است، مهم‌ترین اثر به جا مانده از این دوران مهر چغامیش متعلق به ۳۵۰۰ پیش از میلاد است.
دوره‌ی مادها (اوایل قرن ۷ یا اواخر قرن ۸ پیش از میلاد):
موسیقی این دوران از جای‌گاه رفیعی برخوردار است و در مراسم زیادی به کار می‌رفت پس رساترین زبان جشن‌ها و سوگ‌واری‌ها زبان موسیقی بود. موسیقی با ستاره‌شناسی همراه و مهم‌ترین نغمات موسیقایی نغمات گات‌ها بود. مهم‌ترین دستورهای دینی زرتشت گات‌هاست در اوستا توصیه شده گات‌ها را با آواز و به صورت آهسته بخوانند که این امر در نزد زرتشتیان بسیار با اهمیت است. هم‌چنین این نکته قابل توجه است که زرتشت برای نخستین بار موسیقی مذهبی دنیا را پایه‌ریزی کرد. موسیقی‌دانی که از این دوران می‌توان نام برد «اوگارس» موسیقی‌دانی است که از بزرگان دربار بوده است.
دوره هخامنشیان (۵۵۰ -۳۲۰ پیش از میلاد):
پس از شکست آستیاک پادشاه ماد توسط کورش هخامنشیان به روی کار آمدند. موسیقی این دوران علاوه بر نغمات گات‌ها موسیقی درباری (بزمی) مذهبی (مردمی) و نظامی نیز رواج داشت.
موسیقی درباری در دربار ارزش والایی داشت و هنرمندان در جهت برگزاری مراسم گوناگون جشن‌ها، سرودها و آیین‌های مذهبی فعالیت می‌کردند. موسیقی مذهبی از تاثرات مردم سرچشمه می‌گرفت و از غم‌ها، شادی‌ها، شکست‌ها، پیروزی‌ها و ناکامی‌های بشریت سخن می‌راند.
موسیقی نظامی به منظور تهییج و تشویق روحیه سربازان در کارزار به کار می‌رفت. در این نوع موسیقی از الحان نظامی و رزمی استفاده می‌شد. سازهای مورد استفاده‌ی این دوران نی، عود، چنگ، ساز دهنی، چغانه (نوعی قاشقک)، شیپور، نقاره، کوس، خر مهره، دونای، کرنا و سرنا است.

ایرانیان از همان دورانی که با سایر هم‌نژادان خود‌ یعنی طوایف آریایی در آغوش دشت و دمن به‌سر می‌بردند با نغمه‌های جان‌بخش موسیقی و خواندن سرود و عبارات منظوم، آن کشش و سروری را که دیدار مناظر دل‌پذیر طبیعت و آسمان صاف و نیل‌گون و رنگ‌های گوناگون افق، در هر پگاهی و شام‌گاهی به‌وجود می‌آورده، نمودار می‌ساخته‌اند. انگیزه‌هایی را که زیبایی و فریبندگی‌های این زندگی بی بند و بار و آزاد، در آغوش طبیعت، برای این مردم به وجود می‌آورده و با آهنگ‌های دلنواز غمزدا از دهان آن‌ها بیرون می‌آمده، تاریخ در اثر نداشتن خط نتوانسته است آن‌ها را ضبط کند. اگر هر آینه ضبط شده بود، امروز ما از نحوه اندیشه و احساسات و تالمات آنان گنجینه‌های گران‌بهایی داشتیم و لازم نبود به حدس متوسل شویم. همان‌طور که بقایای آثار هنری‌شان، گنجینه‌های فرهنگی ارزنده و جالب را برای ما به یادگار گذارده است.
وجود قطعات مسجع و منظومی در ریگ ودا و اوستا، دو اثر دینی و ادبی کهن آریای هند و ایران و موسیقی و رقص رایج در میان هندیان که از تشریفات مذهبی آنان بوده است، به خوبی وجود و اهمیت این هنر را در قبایل آریایی نمودار می‌کند. یک بخش مهم از اوستا «گاتاها» مشتمل بر نیایش و سرودهای مذهبی است که با آهنگ‌های مخصوص و تشریفات ویژه‌ای هنگام نیایش اهورمزدا خوانده می‌شد، و سرودهای اوستا برای پذیرش حافظ مردم که از خط و سواد بی‌بهره بوده‌اند، آسان و موزون بوده و به علاوه مفاهیم گفته‌ها هنگامی که منظوم و با آواز ادا می‌شد، در دل‌ها بیش‌تر اثر می‌کرده است.
از تاریخ موسیقی ایران در ادوار خیلی دور و حتا در دوره هخامنشی و اشکانی همان‌طور که گفته شد به واسطه در دست نبودن مدارک، مانند بعضی دیگر از تمدن این سرزمین، اطلاعات کافی و موثقی در دست نیست و هم‌چنان تاریک و مبهم مانده است، ولی با در نظر گرفتن تمدن نژادی و ارتباط با تمدن سایر کشورهای همسایه و تابعه که اشاره‌ای بدان‌ها شد، می‌توان تصور کرد که نوازندگان و خوانندگان و موسیقی‌دان‌هایی داشته‌اند و با در نظر گرفتن ذوق و استعداد سرشار ایرانیان که به‌وجود آورنده کاخ‌های بزرگ که از زیبایی و شکوه و هنر و تزیینات سرآمد کاخ‌های زمان خود و پیش از آن بوده‌اند، به پیش‌رفت آنان در این فن نیز می‌توان معتقد و مطمئن شد، منتها همان‌طور که هم اکنون گاهی نوازندگان قطعاتی می‌سازند و هنرنمایی می‌کنند در حالی که از اصول و قواعد علمی این فن اطلاعات کافی ندارند، در گذشته هم تصور می‌رود که چندان مقید به اجرای قواعد و ارتباط اصوات و الحان نبوده‌اند.
قسمتی از اطلاعات ما را در این باره روایات تاریخ‌نویسان یونانی و گفته‌های «شاهنامه فردوسی» و کتاب‌های «دینیو» مختصری از اشیای و آلات موسیقی که احیانن در کاوش‌ها به دست آمده، تشکیل می‌دهد.
هرودوت تاریخ‌نویس یونانی می‌نویسد: «ایرانیان برای تقدیم نذر و قربانی به خدا و مقدسات خود مذبح ندارند و آتش مقدس روشن نمی‌کنند، بر قبور شراب نمی‌پاشند، ولی یکی از موبدان حاضر می‌شود و یکی از سرودهای مقدس دینی را می‌خواند.» شاید مقصود هرودوت همان قطعات گاتاهای اوستا بوده است.

 

سایر تاریخ‌نویسان یونانی نوشته‌اند که: «پادشاهان ایران هنگامی که بر خوردن طعام می‌نشستند، دسته‌ای از کنیزان به خنیاگری مشغول می‌شدند و رامش‌گری می‌کردند و می‌رقصیدند، نوازندگان و خنیاگران کشورهای تابعه چون بابل و هند و مصر در دربار بوده‌اند و به طوری‌که نوشته‌اند در جنگ «ایسوس» پس از شکست داریوش سوم سیصد و بیست زن نوازنده ضمن اسیران به دست پارمنیون سردار اسکندر افتاد. «آتنه» مورخ قرن سوم میلادی از قول دوریس تاریخ‌نویس قرن چهارم پیش از میلاد، درباره تشریفات جشن مهرگان نوشته که: «در آن جشن در حضور شاهنشاه نوازندگان و خوانندگان به نوازندگی و خوانندگی می‌پرداخته‌اند.»

 

 

در سال ۱۳۳۶ خورشیدی، ضمن کاوش‌های باستان‌شناسی پیرامون آرام‌گاه «اردشیر سوم» هخامنشی در تخت جمشید یک شیپور بلند فلزی که اینک در موزه تخت جمشید نگاه‌داری می‌شود، به دست آمد. بلندی این شیپور ۲۰ر۱ متر و قطر دهنه آن پنجاه سانتی‌متر است. این نوع شیپور را در قدیم «کرنا» یا «کارنای» یعنی (نای جنگی) می‌نامیده‌اند که هنگام جنگ به کار می‌رفته است. کار یعنی جنگ (کارزار از همین واژه است) و نای همان نی می‌باشد.

 

در دوران قدیم و عهد هخامنشی دو دسته آلات موسیقی معمول بود: برخی برای رزم و پاره‌ای جهت بزم. سازهای رزمی عبارت بوده است از کوس، کرنا، نی، شیپور، سنج و درای.


فردوسی در شاه‌نامه به چند نوع آن اشاره کرده است.
پادشاهان و امیران و سران قوم و سپاه پس از هر جنگی و هنگام صلح و صفا مجالسی می‌آراستند که خالی از می و جام و خواننده و نوازنده و رامش‌گر نبوده است، گاهی برای فتح و فیروزی‌ها و ترغیب شاهان به کشورگشایی و سرکوبی شورشیان،‌ همین خوانندگان و سرود سازان و سرود خوانان، نقش مهمی را ایفا می‌کرده‌اند که در اشعار فردوسی منعکس شده. از آن‌ جمله تشویق و ترغیب «کاوس» برای فتح مازندران است. خواننده و نوازنده در این سرود، پرده زیبایی از آب و هوا و چهار فصل معتدل و خواسته‌ها و مواهب این سرزمین شاداب در ذهن شاه مجسم می‌سازد.

در شاهنامه منعکس است که وقتی بیژن داخل چادر منیژه می‌شود، نوازندگان را می‌طلبد و می‌گساری می‌کند و نوازندگان ایستاده بربط و چنگ می‌نوازند و آوازه می‌خوانند. منیژه جوان را به کاخ خود می‌خواند و از نو جشنی بر پا می‌سازد که در آن شش‌صد غلام، رباب می‌زدند و آواز می‌خواندند و می در جام‌ها می‌ریخته‌اند. کریستن سن از قول شاهنامه فردوسی نقل کرده که: «می و موسیقی نیروی تازه‌ای به فکر برای نوشتن می‌دهد.»

اشوزرتشت مبتکر موسیقی مذهبی دنیا

موسیقی دینی

بر اساس نوشته‌های هرودوت مورخ یونانی، مغان هخامنشی بدون هم‌راهی ساز با نای سرودهای دینی می‌خواندند و از این نظر، نه مثل سرود خوانان بابلی و آشوری بودند و نه تحت تاثیر اقوام سامی. موسیقی این سرودها موسیقی آوازی بود و نه موسیقی سازی. مشاهده می‌کنید که پرهیز از استفاده از ساز و آلات در موسیقی دینی از دوره های گذشته تاریخی وجود داشته و اثرات آن تا به امروز هم به چشم می‌خورد.

مسوولیت اجرای سرودهای مذهبی با موبدان خوش آواز بوده و به قول «استرابو» دانش‌مند یونانی این نغمه‌ها منحصر به مفاخر پهلوانی و مناجات با یزدان بوده است. شایان ذکر است که امروزه بازمانده‌هایی از این آیین کهن هنوز هم در فرهنگ ایران دیده می‌شود. «هرودوت» هم‌چنین می‌نویسد: «ایرانیان برای قربانی در راه خداوند و مقدسات خود، کشتارگاه و آتش‌کده ندارند و بر قبور مردگان شراب نمی‌پاشند. در عوض یکی از پیشوایان مذهبی حاضر می‌شود و یکی از سرودهای مذهبی را می‌خواند.

 موسیقی رزمی

اما در دوران هخامنشی موسیقی نوع دیگری هم موجود بوده است. یکی از انواع دیگر، موسیقی رزمی‌ با جنگی بوده است. «گزنوفون» دیگر مورخ یونانی در کتاب «سیروپیدیا» می‌نویسد: «کورش بزرگ» عادت دیرینه، در موقع حمله به ارتش آشور سرودی را آغاز کرد و سپاهیان او با صدای بلند آن را خواندند و بعد از پایان سرود، آزادمردان با قدم‌های مساوی و منظم به راه افتادند. کورش در وقت حمله به دشمن سرود جنگی را آغاز کرد و سپاهیان با او هماهنگ شدند. کورش برای حرکت سپاه دستور داد سربازان با شنیدن صدای شیپور قدم بردارند و حرکت کنند، زیرا صدای شیپور علامت حرکت است. این سروده‌ها برای بر‌انگیختن حس شجاعت و دلیری سربازان اجرا می‌شد و «گزنوفون» اضافه می‌کند که :«کورش از کشته شدن سربازان طبری و طالشی مغموم شد و برای مرگ سربازان مازندرانی و طالشی سرودی خواند و این همان سرودی است که در ادوار بعد در مراسم موسوم به مرگ «سیاوش» خوانده می‌شد.

این مراسم هنوز هم در بین بسیاری از طوایف ایرانی وجود دارد و به نام «سوگ سیاوشان» یا «سووشون» معروف است و بقایای این آیین قدیمی‌ حتا در مراسم آیینی ایران پس از اسلام نیز دیده می‌شود. از دوران هخامنشی سازهایی باقی‌مانده است از آن جمله می‌تواند به کرنا، نی، شیپور، کوس (نوعی ساز ضربی)، درای و سنج اشاره کرد.

 موسیقی مجلسی

اما نوع دیگری از موسیقی به نام مجلسی نیز در آن روزگار مرسوم بوده است. موسیقی مجلسی یا همان بزمی ‌از دیر باز در تمدن ایران وجود داشته است. آوازهای فراغت، سرودهای شادی و سرور، در جلسات بزم به کار می‌رفت و سازهای ویژه و شیوه اجرای خاص خود را داشت. گزنوفون و هرودوت هر دو از این نوع موسیقی نام برده‌اند و دیگر مورخ یونانی «آتنه» در این باره نوشته است که: «در جشن مهرگان که در حضور شاهنشاه هخامنشی برگزار می‌شد، نوازندگان و خوانندگان با اجرای برنامه‌هایی در مجلس شرکت می‌کردند و خوانندگان و نوازندگان در آن جشن‌ها سهم اساسی داشتند.»

هرودوت از وجود تعداد زیادی موسیقی‌دان در عصر هخامنشی یاد می‌کند و می‌نویسد که آن‌ها در دربار نیز زندگی می‌کردند و در روزهای جشن هم‌چون مهرگان، سده، نوروز و … به دربار خوانده می‌شدند و شادی و سرور برپا می‌کردند.

گزنوفون نیز می‌نویسد: کورش برای «کیاخسار» تعدادی از موسیقی‌دان‌ها را برگزید: «اسکندر مقدونی» از خزانه کورش ۳۲۰ فقره اسب و آلات موسیقی را به دست آورد. و جالب این‌جاست که در سفرنامه «فیثاغورث» نیز به مراسم تاج‌گذاری «داریو‌ش» اشاره شده است: حدود ۳۶۰ دختر خنیاگر (نوازنده یا خواننده) به آوزاخوانی و نوازندگی می‌پرداختند.

دوره‌ی پارت‌ها یا اشکانیان (۲۵۰ پیش از میلاد – ۲۲۴ میلادی):

ما بین دو سلسله هخامنشی و اشکانی دوره‌ی کوتاهی اسکندر و جانشینان بر ایران حکومت کردند از این رو بخش‌هایی از این سرزمین تحت تاثیر فرهنگ و هنر یونان قرار گرفت. در این عصر آثار موسیقی به ندرت به چشم می‌خورد، عمده فعالیت‌ها از جانب نوعی نوازنده، شاعر و خواننده به نام «گوسان» صورت می‌گرفت.

موسیقى در این دوره تبدیل به اصیل‌ترین موضوع نقاشى شده بود.

تأثیرپذیرى از تمدن یونان و روم را نیز نباید در این دوره از نظر دور داشت.سازهاى این دوره ادامه سازهاى دوره سلوکى و دوره هخامنشى است و بیشتر شامل سازهاى رزمى مى‌باشند.

در این دوران به کسانى که خواننده، نوازنده، شاعر و گاه بازیگر بودند ”گوسان“ گفته مى‌شد.

بقایاى آن ها در فرهنگ امروز ایران به صورت ”عاشیق“‌هاى آذربایجان و یا ”مطرب‌هاى“‌ لرستان و ”بخش‌“هاى خراسان موجود است. طبق نوشته شرق شناس انگلیسی، مرى‌بویس، در عصر پارتیان خنيا ( موسیقى ) یکى از عوامل مؤثر در آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان بوده است. موسیقى این دوران بر موسیقى ارمنستان تأثیر فراوانى به جاى گذاشته است.

دوره ساسانیان (۲۲۴ -۶۵۲ میلادی):

موسیقی در این دوره رشد و جهش قابل توجهی دارد. موسیقی به دو صورت دیده می شد. موسیقی مناطق مختلف در عهد ساسانی و موسیقی وابسته به دربار که متمرکز در پایتخت بوده است.

پادشاهان عهد ساسانی باعث رشد و پیش‌رفت موسیقی بودند زیرا اغلب مشوق موسیقی بوده و حتا بعضی از آنان با موسیقی آشنایی نزدیک داشته‌اند به عنوان نمونه «اردشیر اول» اولین پادشاه ساسانی موسیقی‌‌دانان را در طبقه‌ی ویژه ای قرار داد که این حرکت بعد از او نیز ادامه یافت. «خسرو پرویز» بیش‌تر از دیگر پادشاهان ساسانی به موسیقی توجه داشت تا آن‌جا که در مراسم افتتاح سد دجله موسیقی‌دانان را هم به هم‌راه استانداران دعوت کرد و هم‌چنین باعث شد تا موسیقی ایران و هند با هم ارتباط نزدیکی داشته باشند. هنرمندان این دوره باربد، نکیسا، بامشاد، رامتین، سرکش هستند.

روایت است «باربد» آهنگ‌هایی به نام هفت خسروانی که دارای ۳۰ لحن و ۳۶۰ دستان بوده را ساخته که به ترتیب با روزهای هفته و سال ساسانیان مناسبت داشته و هم‌چنین می‌توان از دیگر آهنگ‌هایش «سبزه در سبزه»، «زیرافکن»، «نوروز»، «گل‌زار» و «تخت طاقدیس» را نام برد.

آلات موسیقی اولیه بشر محدود بود، از شاخ و پوست و صدف و عاج حیوانات و زه کمان و خیزران اسباب و ادواتی شبیه طبل و نی و شیپور و سنج و زنگ ساخته‌اند. پژوهندگان و کاوش‌گران که برای خواندن لوحه‌های سومری پیدا شده در جلگه بین‌النهرین و نمایانیدن فرهنگ و هنر این قوم پیش‌رو و هنرمند باستانی کوشش‌های فراوانی کرده‌اند، معتقدند که در یکی از لوحه‌ها به نواختن چنگ هم‌راه با سرود آفرینش، اشاره شده است و آنان موسیقی پیش‌رفته‌ای داشته و با آلاتی از قبیل طبل و سنج و زنگ و فلوت و بوق و شیپور و چنگ و عود، آشنایی داشته‌اند.

درون گور یکی از پادشاهان «اور» شهر قدیمی سومر، نقشی دیده شده که نمدار صحنه رقص بانویی است در حال نواختن چنگ. در گور ملکه «شوب آد» ضمن کاوش‌های باستان‌شناسان انگلیسی هم‌راه ملکه، اشخاصی نیز دفن شده‌اند که در صف بانوان، یک نوازنده چنگ که تاجی بر سر دارد با چنگ خود دیده شده است.

در تورات کتاب دینی قوم یهود، آمده است که داود پیامبر آن قوم صدای خوبی داشته و سرایندگان و نوازندگان بسیاری در خدمت او بوده‌اند و نغمه داودی معروف است. «زبور» با آهنگ مخصوص خوانده می‌شده است و از مندرجات این کتاب به پایه موسیقی و انواع سازهای یهودیان می‌توان پی‌برد. در اخبار یهود آمده که: «بعضی از کاهنان و روحانیان آن‌ها هنگامی می‌خواستند از مغیبات خبر دهند، نی زنی را می‌گفتند برای آن‌ها نی‌ بنوازد و در نتیجه تاثیر نوای نی، حالتی شبیه به خواب مغناطیسی در کاهن پیدا می‌شده، ‌آن‌گاه از آینده خبر می‌داده است. موسای پیامبر از «یوبال» پدر نوازندگان جنگ «شالومو» یاد کرده است. دربار گاه سلیمان پادشاه یهود نوشته‌اند که خوانندگان با سنج و سیتار و هارپ وارد معبد می‌شدند، دو روحانی با شیپورهای خود ورود آنان را اعلام می‌داشتند. در جشن‌های مذهبی یهود سازهایی همانند سنج و طبل نواخته می‌شده است.

عیلامی‌ها ساکنان قوم سرزمین استان خوزستان، سازی شبیه به سنتور داشته‌اند و در آثار آن‌ها دو نمونه از دسته نوازندگان و سرایندگان دیده شده است. این نمونه در موزه بریتانیا و یازده نفرند که چنگ و نی و سنتور و یک آلت دیگر شبیه به ضرب می‌نوازند. آشوری‌ها برای خاطر خشنودی خدایان خود سرودها و آوازهایی داشته که می‌خوانده‌اند و هشت یا نه جور ساز داشته‌اند. از جمله آلات طربی که از این قوم پیدا شده، «چنگ ذات الاوتار» است که ۱۶ رشته سیم تار داشته و مربوط به هزاره دوم پیش از میلاد می‌باشد. این چنگ سه گوشه دارد و یک طرف آن پهن است.

فنیقی‌ها، لیدی‌ها، فریکیه‌ها و درین‌ها و سایر اقوامی که تحت لوای شاهنشاهی بزرگ هخامنشی در آمدند، همه با موسیقی آشنا بوده، آلات و ادوات این هنر را داشته‌اند و چون همه این کشورها تحت نفوذ ایران در‌آمدند بنابراین اختلاط و نفوذ هنر موسیقی‌شان در موسیقی محلی و اصیل ایرانی بی‌تاثیر نبوده است. اسپارتی‌ها آوازه‌های دسته جمعی توام با موسیقی و رقص داشته‌اند که به رسم کرت اجرا می‌شده است.

 

 

این آوازه‌ها در تشریفات و مراسم دینی و جشن‌ها و مسابقه‌ها اجرا می‌شده و هنگام برگزاری آن یک عده از شرکت کنندگان قسمت جالب رقص را انجام می‌دادند و یا آن‌که فقط یک عده دختران جوان قسمت‌های ملایم سرود را می‌خواندند. آتنی‌ها در نیمه اول قرن پنجم پیش از میلاد اشعار شعرای حماسه‌گو و داستان‌سرا با آواز دسته جمعی توام با موسیقی و رقص به افتخار خدایان و قهرمانان می‌خواندند و وسایل موسیقی عبارت بوده است از چنگ و سیتار که به تدریج تعداد سیم‌های آن به ۱۲ رشته رسیده بود. این بود مختصری از تاریخ و چگونگی موسیقی در کشورهای باستانی که به طور مقدمه بیان شد.

در این هنگام خنیاگری سنتی ایرانی به بالاترین شکوه خود رسید و اثر بخشی بسیاری در موسیقی کشورهای همسایه خود مانند ترکیه، عراق، سوریه، یونان و عربستان داشت.

اردشیر ساسانی آنچنان به خنیاگری و رامش گری ارج می نهادکه کسانی را که در این زمینه شهرت داشتند را در یک اشکوب ( طبقه ) اجتماعی قرار می داد.
در دوران ساسانیان به ویژه بهرام گور و خسرو پرویز موسیقی‌دان‌هایی زیر نظر وزیر دربار خرم باش کار می‌کردند. در جشن‌های بزرگ، این نوازندگان و خنیاگران نواها و آهنگ‌های گوناگون اجرا می‌کردند. در شاهنامه آمده بهرام گور تعداد ده هزار لوری (خنیاگر) از هند برای شادی و پایکوبی مردم به ایران آورد.

مانی پیام آور ایرانی آوازخانی و خنیاگری دینی را در آیین خود بسیار رواج داد.

مزدک نیز خنیا را یکی از نیروهای مینوی ( معنوی ) شناخته و رامشگران را در کنار موبدان و هیربدان و سپهبدان جای می نهاد. در هنگام ساسانیان رامشگران و خنیاگران در بارگاه شاهی مقام بسیار بالایی داشتند.

 

 

آلات موسیقی ایرانیان در هنگام شاهنشاهی ساسانیان


بربط ( عود )، نای، طنبور، مزمار و چنگ بوده است. مردم خراسان بزرگ هفت تار داشتند و آنرا ( زنگ ) می نامیدند.  

مردم تپورستان ( طبرستان ،مازندران ) و دیلم ( گیلان ) نیز طنبور را بسیار می نواختند. از سرشناس ترین رامشگران و ترانه سرایان و نوازندگان ساسانی می توان باربد، نکیسا، سرکش، بامشاد و رامتین را نام برد.

 

باربد:

نخستین بار دستگاه های موسیقی ایرانی را ساخت. همچون راست پنجگاه و ماهور و ... باربد نامورترین موسیقی دان، ترانه سرا، خواننده و بربط نواز ( نوازنده عود ) ساسانی بوده است.
باربد را گروهی اهل مرو می دانند و گروهی دیگر بر این باورند که اهل ری بود و با سخنانی آهنگین با بربط برای خسرو پرویز آهنگ هایی می ساخت که در آن رخدادهایی را که مردم توان گفتن آنرا به شاه نداشتند با زبان ترانه و آهنگ بیان می کرد. باربد برای هر روزی از روزهای هفته نواهای هفتگانه ساخته بود. برای سی روز ماه سی لحن باربدی را ساخت و برای ۳۶۰ روز از سال ۳۶۰ دستان را ساخت. باربد برای نخستین بار دستگاه سرود خسروانی را در جهان ساخت و آنرا به خسرو پرویز پیشکش کرد. ساخت بسیاری از نغمه ها و ترانه های خنیا ( موسیقی ) از آن اوست و هنوز هم میراث او در نام های گوشه های دستگاه های موسیقی ایرانی امروزی به جای مانده است.


بامشاد:

به این شوند او را بامشاد نامیدند که بامداد ( صبح ) چنان می نواخت و می خواند که همه مردم را شاد می کرد. او نیز هنگام شاهنشاهی پرویز می زیست. در این دوره موسیقی در دبیرستان ها آموخته می شد و بیشتر مردم با موسیقی مقدماتی آشنایی داشتند.

 

رامتین:

نام دیگر او را ( رام، رامین و رامنین ) نیز می گفتند. رامتین به چم ( معنی ) آرامش بخش می باشد. برخی او را همان رامین عاشق ویس می دانند. رامتین استاد نواختن چنگ بود و در عهد باربد و نکیسا و سرکش می زیست.

سرکش:

نام دیگرش سرکس بود. او نخستین رامشگر و نوازنده و خواننده دربارخسرو پرویز بود. برخی از پژوهشگران بر این باورند که او یونانی و نامش سرجیوس بود که با گذشت زمان نامش سرکش و سرکس خوانده شد. هنوز این روشن نیست که باور ایشان درست است یا نه.

نکیسا:

او نیز به هنگام باربد و دیگر رامشگران ساسانی می زیست. او در نواختن چنگ و خوانندگی بسیار ماهر و چیره دست و موسیقی دان بسیار بزرگی بود.

 

موسیقی پس از ورود اسلام به سرزمین آریا

پس از یورش تازیان بیابانگرد اعرابی به ایران زمین خنیاگری و رامشگری و شادی و سرور ممنوع شد. آن ها اجازه نمی دادند که نامی ایرانی به زبان آید و پارسی سخن گفتن نیز ممنوع گشته بود. از نخستین کسانی که پس از یورش تازیان دوباره ترانه سرایی و خنیاگری را آغاز کرد می توان رودکی را نام برد.


رودكی :
جعفر پسر محمد كه او را رودكي ناميدند در روستايي به نام بنوج رودك در ناحيه رودك در نزديكي نخشب و سمرقند تاجيكستان امروزي به دنيا آمد. برخي مي گويند كه او از كودكي نابينا بود و برخي مي گويند كه او پس از گذشت چند سال نابينا شد. رودكي را نخستين ترانه سراي بزرگ پارسي پس از يورش تازيان اعرابي مي نامند. رودكي يكصد هزار بيت شعر سرود و در موسيقي و ترجمه و آواز بسيار چيره دست بود. ساز رودكي چنگ بود و چيرگي او در خنياگري و ترانه سرايي به اندازه اي بود كه نيروي افسونگري و نوازندگي وي شاه آن هنگام ايران ابو نصر ساماني را پس از شنيدن چكامه ( شعر ) " بوي جوي موليان" بدون كفش و گريان از هرات به بخارا كشاند.
بزرگترين اثر رودكي " كليله و دمنه " است. در كنار آن نوشته ها ي بسيار ديگري نيز دارد. رودكي به سال ۳۲۹ مهي ( هجري ) در زادگاهش و در حاليكه نابينا بود درگذشت. 

 

زریاب:

زریاب بزرگ که فرنامش ( لقبش ) را بصری نیز می خواندند موسیقی دان خواننده و بربط نواز ( نوازنده عود ) ایرانی بسیار چیره دستی بود. زریاب سازنده مکتب موسیقی ایرانی آندلس ( ایرانی اسپانیایی ) و رواج دهنده موسیقی عربی ابداعی پارسیان در قرطبه ( کوردوبای اسپانیا ) اشبکیه، مصر و شمال آفریقا بود. او نخستین کسی است که گیتار را از روی بربط ایرانی الگو گرفت و ساخت. زریاب نواختن بربط ( عود ) و سپس گیتار را به اسپانیایی ها و اروپایی ها آموخت. 

زریاب در آندلس ( اسپانیا ) دبیرستانی برای آموزش خنیاگری و بربط و گیتار ساخت.

 

برگرفته از امیر و کاملیا/رادیو کوچه

منابع:

Music of the Sumerian چاپ کمبریج سال ۱۹۳۷ تالیف  F.W.Galpin

تاریخ علم تالیف ژرژ سارتن

کتاب جهان‌های گم‌شده تالیف آن‌تری وایت ترجمه کیکاوس جهان‌داری.

سپنتامینو / انگره مینو

سپنتامینو
برابرهای فارسی این واژه را می توان ( روشن روان )، ( خرد پاک )، ( افزاینده مینو ) و ( روشن روان تر ) دانست. با فروزه های افزونی، پاک افزاینده روشن، یا خرد پاک نیز آمده است. واژه سپنتامینو، نماینده خرد پاک و روشن روان مزداست که با داشتن آن خداوند جهان هستی را آفریده و مُن گویند، چنانکه در واژه های اهریمن، بهمن، دشمن دیده می شود. واژه سپنتامینو ۱۵ بار در گات ها و یسنا آمده است (ادبیات باستانی ص ۲۹۳) که پانزدهمی چنین است: (( رسائی و جاوندانی از راه مینوی افزاینده بدست می آید )) ( 57-7 )


انگره مینو
انگره مینو یا اکَ مینو ( تیره روان ) یا کاهنده مینو
انگره مینو، نماینده ( بدی )، ( روان تیره )، ( خرد ناپاک )، ( کاهنده مینو ) و مینوی همزاد سپنتا یا روشن روان است.
در پارسی نوین این نام را به اهریمن برگردانده اند. انگره در گات ها و اوستا و دیگر بخش های اوستا به چم بدی، تیرگی، تباهی، ویرانی، پلیدی، زشتی، کمی و کاستی و بدخواهی است. و آن مینوی کاهنده در برابر سپنتامینو یا نیروی افزاینده است، گاهی واژه اَکَ به چم زشت و پلید نیز در اوستا بکار می رود که (‌ اَچیشتَ ) به چم بدترین در برابر وهیشت ( بهترین ) است.

بهره کوتاه سخت این که این دو گوهر یا پدیده در اندیشه اند و ناسازگاری و وارونگی، راستی و ناراستی، پدید آرندگی و تباهکاری، افزایندگی و کاهندگی، روشنی و تیروگی، دوستاری و دشمنی هستی و نیستی، سامان و بی سامان و دل آزردگی و دلگرمی، در این جهان و در اندیشه آدمی بنام دو گوهر یا دو مینوی نخستین سپنتامینو یعنی روشن روان، مینوی پاک، پدیده ارنده مینو افزاینده مینو و انگره مینو یعنی تیره روان، مینوی کاهنده و گوهر تبهکار شناسانده شده است.

این دو نیز با روان با هم، همزاد و توامان و دوبرادر دوقلواند. این بند از گات ها را گواه می آورد؛ (اینک در آغاز این دو مینو – همزاد و خودکار، خرد را در اندیشه و گفتار و کردار، چون بهتر) و (بد هویدا ساختند از این دو، آن دانایان بودند که درست برگزینند نه بداندیشان).

از موبد دکتر جهانگیر اشیدری

مرگ کوروش بزرگ

روزی که کوروش بزرگ وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش بزرگ را به قتل برساند. آن مرد به اسم “ارتب” خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود. کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند …

هیچ کس سوار ارابه آفتاب نمی شد و حتی خود کوروش هم قدم در ارابه نمی گذاشت و پس از ارابه آفتاب کوروش سوار بر اسب می آمد. از آنجا که پادشاه ایران ریش بلند داشت و در اعیاد و روزهای مراسم رسمی، موی ریش و سرش را مجعد می کردند و با جواهر می آراستند. کوروش به طوری که افلاطون و هرودوت و گزنفون و دیگران نوشته اند علاقه به تجمل نداشت و در زندگی خصوصی از تجمل پرهیز می کرد، ولی می دانست که در تشریفات رسمی باید تجمل داشته باشد.

در آن روز کوروش، از جواهر می درخشید و اسبش هم روپوش مرصع داشت و به سوی معبد “بعل” خدای بزرگ صور می رفت و رسم کوروش این بود که هر زمان به طور رسمی وارد یکی از شهرهای امپراطوری ایران (که سکنه آن بت پرست بودند) می گردید، اول به معبد خدای بزرگ آن شهر می رفت تا اینکه سکنه محلی بدانند که وی کیش و آیین آنها را محترم می شمارد.

در حالی که کوروش سوار بر اسب به سوی معبد می رفت، “ارتب” تیرانداز برجسته فینیقی وسط شاخه های انبوه یک درخت انتظار نزدیک شدن کوروش را می کشید!

در صور، مردم می دانستند که تیر ارتب خطا نمی کند و نیروی مچ و بازوی او هنگام کشیدن زه کمان به قدری زیاد است که وقتی تیر رها شد از فاصله نزدیک، تا انتهای پیکان در بدن فرو می رود. در آن روز ارتب یک تیر سه شعبه را که دارای سه پیکان بود بر کمان نهاده انتظار نزدیک شدن موسس سلسله هخامنشی را می کشید و همین که کوروش نزدیک گردید، گلوی او را هدف ساخت و زه کمان را پس از کشیدن رها کرد. صدای رها شدن زه، به گوش همه رسید و تمام سرها متوجه درختی شد که ارتب روی یکی از شاخه های آن نشسته بود. در همان لحظه که صدای رها شدن تیر در فضا پیچید، اسب کوروش سر سم رفت. اگر اسب در همان لحظه سر سم نمی رفت تیر سه شعبه به گلوی کوروش اصابت می کرد و او را به قتل می رسانید. کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پیاده شد و افراد گارد جاوید که عقب او بودند وی را احاطه کردند و سینه های خویش را سپر نمودند که مبادا تیر دیگر به سویش پرتاب شود، چون بر اثر شنیدن صدای زه و سفیر عبور تیر، فهمیدند که نسبت به کوروش سوءقصد شده است و پس از این که وی را سالم دیدند خوش حال گردیدند، زیرا تصور می نمودند که کوروش به علت آنکه تیر خورده به زمین افتاده است.

در حالی که عده ای از افراد گارد جاوید کوروش را احاطه کردند، عده ای دیگر از آنها درخت را احاطه کردند و ارتب را از آن فرود آوردند و دست هایش را بستند…

کوروش پس از اینکه از اسم و رسم سوءقصد کننده مطلع گردید گفت که او را نگاه دارند تا اینکه بعد مجازاتش را تعیین نماید و اسب خود را که سبب نجاتش از مرگ شده بود مورد نوازش قرار داد و سوار شد و راه معبد را پبش گرفت و در آن معبد که عمارتی عظیم و دارای هفت طبقه بود مقابل مجسمه بعل به احترام ایستاد. کوروش پس از مراجعت از معبد، امر کرد که ارتب را نزد او بیاورند و از وی پرسید برای چه به طرف من تیر انداختی و می خواستی مرا به قتل برسانی؟

ارتب جواب داد ای پادشاه چون سربازان تو برادر مرا کشتند من می خواستم انتقام خون برادرم را بگیرم و یقین داشتم که تو را خواهم کشت، زیرا تیر من خطا نمی کند و من یک تیر سه شعبه را به سوی تو رها کردم، ولی همین که تیر من از کمان جدا شد، اسب تو به رو درآمد و اینک می دانم که تو مورد حمایت خدای بعل و سایر خدایان هستی و اگر می دانستم تو از طرف بعل و خدایان دیگر مورد حمایت قرار گرفته ای نسبت به تو سوءقصد نمی کردم و به طرف تو تیر پرتاب نمی نمودم!

کوروش گفت در قانون نوشته شده که اگر کسی سوءقصد کند و سوءقصد کننده به مقصود نرسد دستی که با آن می خواسته سوءقصد نماید باید مقطوع گردد. اما من فکر می کنم که هنگامی که به طرف من تیر انداختی با هر دو دست مبادرت به سوءقصد کردی و با یک دست کمان را نگاه داشتی و با دست دیگر زه را کشیدی. ارتب گفت همین طور است. کوروش گفت هر دو دست در سوءقصد گناهکار است و من اگر بخواهم تو را مجازات نمایم باید دستور بدهم که دو دستت را قطع نمایند ولی اگر دو دستت قطع شود دیگر نخواهی توانست نان خود را تحصیل نمایی، این است که من از مجازات تو صرفنظر می کنم.

ارتب که نمی توانست باور کند پادشاه ایران از مجازاتش گذشته، گفت ای پادشاه آیا مرا به قتل نخواهی رساند؟ کوروش گفت : نه. ارتب گفت ای پادشاه آیا تو دست های مرا نخواهی برید؟ کوروش گفت: نه. ارتب گفت من شنیده بودم که تو هیچ جنایت را بدون مجازات نمی گذاری و اگر یکی از اتباع تو را به قتل برسانند، به طور حتم قاتل را خواهی کشت و اگر او را مجروح نمایند ضارب را به قصاص خواهی رسانید. کوروش گفت همین طور است. ارتب پرسید پس چرا از مجازات من صرفنظر کرده ای در صورتی که من می خواستم خودت را به قتل برسانم؟ پادشاه ایران گفت: برای اینکه من می توانم از حق خود صرفنظر کنم، ولی نمی توانم از حق یکی از اتباع خود صرفنظر نمایم چون در آن صورت مردی ستمگر خواهم شد.

ارتب گفت به راستی که بزرگی و پادشاهی به تو برازنده است و من از امروز به بعد آرزویی ندارم جز این که به تو خدمت کنم و بتوانم به وسیله خدمات خود واقعه امروز را جبران نمایم. کوروش گفت من می گویم تو را وارد خدمت کنند. از آن روز به پس ارتب در سفر و حضر پیوسته با کوروش بود و می خواست که فرصتی به دست آورد و جان خود را در راه کوروش فدا نماید ولی آن را به دست نمی آورد. در آخرین جنگ کوروش که جنگ او با قبایل مسقند بود نیز ارتب حضور داشت و کنار کوروش می جنگید و پس از آنکه کوروش بزرگ، موسس سلسله هخامنشی کشته شد، ارتب بود که با ابراز شهامت زیاد جسد کوروش را از میدان جنگ بدر برد و اگر دلیری او به کار نمی افتاد شاید جسد موسس سلسله هخامنشی از مسقند خارج نمی شد و آنها نسبت به آن جسد بی احترامی می کردند، ولی ارتب جسد را از میدان جنگ بدر برد و با جنازه کوروش به پاسارگاد رفت و روزی که جسد کوروش در قبرستان گذاشته شد، کنار قبر با کارد از بالای سینه تا زیر شکم خود را شکافت و افتاد و پیش از اینکه جان بسپارد گفت: پس از کوروش زندگی برای من ارزش ندارد.

کاساندان یا کاساندانه تنها همسر کوروش بزرگ، شهبانوی ایران

کاساندان یا کاساندانه تنها همسر کوروش بزرگ، شهبانوی ایران (ملکه جهان) دختر فرناسپه از شاه دختان و دختر فرناسپه هخامنشی از دودمانی بود که از نجبای پارس محسوب می شدند و پدر واجدادش در چند نسل شاه پارسیان بودند. کاساندان ملکه ۲۸ کشور آسیایی بوده و همواره در کنار همسرش کوروش بزرگ پادشاهی می کرده و پس از او نخستین فرد قدرتمند و سیاستمدار دربار هخامنشیان بشمار می آمده است.

او ۵ فرزند با نام های کمبوجیه، رکسانه و ارتیستونه داشت. هر یک از فرزندان کاساندان و کوروش بزرگ به نحوی در تاریخ هخامنشیان دارای نقش تعیین کننده بوده اند و از نشانه ها چنین بر می آید که آن ها از تربیتی خاص برخوردار بودند.

به نقل از هرودوت: کاساندان در ۶ نوامبر ۵۳۹ پیش از میلاد فوت کرد و هنگام مرگ وی در بابل ۶ روز همه به سوگواری همگانی فراخوان شدند. کاساندان پیش از کورش درگذشت و پس از او کورش در اندوهی فراوان ماند و برای همیشه و به احترام همسرش تنهایی را برگزید. مقبره شهبانو کاساندانه در پاسارگاد، در کنار آرامگاه کوروش بزرگ می باشد.

روز ۷ آبان برابر با روز جهانی کورش بزرگ و خدمت به بشریت

امروز ۷ آبان ماه، روز جهانی بزرگ مردی است که ۲۵۶۴ سال پیش به آدمی گری ارج می نهاد، کوروش بزرگ این روز به هیچ دین و آیینی (مذهبی) پیوند (ربط) نداره و فقط روز جهانی بزرگ مردیست به نام کورش

کورش پادشاه بزرگ ایرانی بود و ما هم ایرانی هستیم

با یاد آوری کارهای نیک او، امید داریم که افرادی با دید او و به بزرگی او پرورش دهیم و راه او را همچنان ادامه دهیم

 کوروش بت نیست 

 

 

==================================================

 

نقاشی از نقاش معاصر آمریکایی که آن یهودیان را در حال تکریم کوروش بزرگ نشان می دهد.

Painting by a contemporary American artist Minerva Teichert showing the Jews celebrating the arrival .of Cyrus who liberates them for the return to Jerusalem

 

-------------------------------------------------------------------------

نقاشی گوستاو کوروش بزرگ بازسازی عروق مقدس معبد به یهودیان. هنگامی که کوروش بابل را فتح، او دستور داد که اشیاء مذهبی مقدس، به معبد اورشلیم باید به صاحبان آن ها، یهودیان ترمیم شده است.

Gustave painting of Cyrus the Great restoring the sacred vessels of the temple to the Jews (Posted in the King Foska Files website). When Cyrus conquered Babylon, he ordered the sacred religious objects of the Jerusalem Temple to be restored to their rightful owners, the Jews

 

------------------------------------------------------------------------

عموی عزرا ، مردخای در زمان هخامنشیان مورد احترام بود. عزرا و مردخای هر دو در مقبره استر در همدان امروزه (هگمتانه باستانی) در شمال غرب ایران به خاک سپرده شده است.

Ezra’s uncle Mordechai was highly honored by the Achaemenids. Both Ezra and Mordechai are buried in the Tomb of Esther in modern-day Hamedan (ancient Ecbatana) in northwest Iran

 

------------------------------------------------------------------------

یکی از بزرگترین ستایندگان کوروش بزرگ اسکندر (۳۵۶ -۳۲۳  پیش از میلاد) فاتح هخامنشی ایران بود. او آرامگاه کوروش را تعمیر کرد و نیز پست مرزی (شناخته شده به یونانیان به عنوان سایروپولیس) را بخشید که به دست کورش تاسیس شده بود 

One of the greatest admirers of Cyrus the Great was no other than Alexander (356-323 BC) who conquered Achaemenid Iran. He repaired the Tomb of Cyrus and also spared the frontier post of Kurtakh (known to the Greeks as Cyropolis) as this had originally been founded by Cyrus

(Quintus Curtius, VII, 6.20)

هنگامی که اسکندر به آرامگاه کورش در پاسارگاد رسید، او ادای احترام کرد و دستور داد که مقبره را تعمیر و بازسازی شود

When Alexander reached the tomb of Cyrus at Pasargardae, he paid his respects and ordered the .tomb to be repaired and restored

(i.e. Arrian, XXIX, 1-11; Quintus Curtius, VII, 6.20)

 

------------------------------------------------------------------------------

کوچه کورش در اورشلیم

Koresh or Cyrus street in Jerusalem

 

جشن شهریورگان و روز پدر باستانی شاد باد.

جشن شهریورگان ، شهریور روز از شهریور ماه که روز سی ام امرداد ماه و به نام امشاسپند توانای خْـشَـتْـرَه ‌وَئیریَـه به معنی شهر و شهریاری آرمانی و شایسته می باشد از آیین‌ ها و مراسم وابسته به آن در ایران باستان هیچ­گونه آگاهی­ای در دست نیست..


برگزار نشدن آیین‌ های جشن شهریورگان توسط ایرانیان در زمانی طولانی، موجب شده است تا بیشتر جزئیات آن به فراموشی سپرده شود در (صفحه ۲۵۱) ترجمه ی فارسی آثارالباقیه چنین آمده: «شهریور ماه که روز چهارم آن شهریور روز است و آن به مناسبت توافق دو اسم جشن می باشد، آن را شهریورگان گویند. معنی شهریور دوستی و آرزوست. شهریور فرشته ای است که به جواهر هفتگانه از قبیل طلا، نقره و دیگر فلزات که برقراری صنعت و دوام دنیا و مردم به آنها بستگی دارد، موکل است.»
شهریور مظهر سلطنت آسمانی و فر خدایی است توانایی و نیرومندی و دستگیری از بینوایان را بیان می کند، در جهان مادی نگهبان زر و سیم و فلزات دیگر است. ایرانیان قدیم جشن شهریورگان را جشن می گرفتند و به یاری کردن به بینوایان می پرداختند و همه شاد بودند. جشن شهریورگان آغاز کشت و زرع محصولات و جمع آوری آنها است و چون برای به دست آوردن نتیجه ی هر کاری جشن و شادی لازم است ،برای کشاورزان بهترین جشن و شادی است. جالب آنکه عده ای جشن شهریورگان را زادروز مرد بزرگ تاریخ بشریت یعنی کوروش بزرگ(داراب) می دانند.

به گفته‌ ی اردشير خورشيديان، فرنشين انجمن موبدان، با رايزنی‌ها و هم‌انديشی هموندان انجمن موبدان، جشن شهريورگان، به‌عنوان روز بزرگداشت پدر، برگزيده شده است كه به معنای شهرياری بر اراده و نفس است. شهريور يكي از ٦ امشاسپنداني است كه در اوستا و گات ها از آن نام برده شده‌ است. در اوستا سه تا از اين امشاسپندان، زن‌ گون و سه‌ تای ديگر مردگونه، هستند كه شهريور از امشاسپندان مردگونه است. خورشيديان گفت: «جشن پدر در جشن شهريورگان، درست ٦ ماه پس از روز مادر و جشن اسفندگان برگزار مي‌شود، بايد فرصت را گرانمايه دانست و به پدران نيک اين سرزمين پيشكش‌ هایی داد كه نشان از مهر قلبی‌ مان به پدر دارد، پيشكش‌ هايی كه دسترنج خودمان است نه پيشكش‌ هايی كه بوی پول می دهد.» فرنشين انجمن موبدان در پايان، گفت: «هر روز نامی دارد و هر نام معنايی. گذشته گانمان با نام نهادن بر روزها و ماه‌ها براي ما پيام بزرگی داشته‌اند و خواسته‌اند ما با آغاز هر ماه و هر روز، زمان و فرصت‌های زندگي را ارج بنهيم و هرگز از معنای نام‌ها، غافل نشويم. پس چه بهتر كه ماه شهريور و در جشن شهريورگان به مفهوم شهرياری بر نفس و بر خويش پی ببريم و با همه ی دشواری‌های زندگي، انديشمندانه به رويارويی بپردازيم.»


شهریور به معنی شهر و شهریاری آرمانی، خاستگاه نظریه‌ های افلاطون و فارابی در زمینه «آرمان‌ شهر» یا «مدینه فاضله» بوده باشد. نام شهریور چند بار به همین معنا در «گات ها» ی زرتشت نیز آمده است و بهتر است معماران و شهرسازان فکری از روی اندیشه گات هایی و باقیمانده های آثار نیا کانمان به حال شهرهایمان بکنند تا شهر های ما سرآمد شهر های جهان بشوند و از مشکلات شهری بکاهند.
امرداد - داریوش شامردانی

جشن آذرگان

"آذر "روز، روز نهم از ماه آذر گاهشمار زرتشتی - برابر با روز ۳  آذر ماه خورشیدی

نیایش به تو‌ای آتش،‌ ای بزرگ‌ ترین آفریده ی اهورامزدا و سزاوار ستایش---- یسنا ۶۲ ، بند ۹ 

روز ۳ آذرماه گاهشمار خورشیدی برابر با روز نهم گاهشمار زرتشتی «آذر» یا «اَتر» نام دارد؛ آذر ایزدِ ویژه ی همه ی آتش هاست و از احترام ویژه‌ای نسبت به سایر آخشیج‌ها (عناصر) برخوردار می باشد و «جشن آذرگان» جشنی دیگر از جشن‌ های آتش است در گرامیداشت این آخشیج و ایزد منسوب به آن.

در صفحه ۲۵۶ ترجمه ی آثارالباقيه از ابوريحان بیرونی درباره ی این جشن آمده است : «... روز نهم آذر عيدی است که به مناسبت توافق دو نام آذرجشن می گويند و در اين روز به افروختن آتش نيازمند می باشند و اين روز جشن آتش است و بنام فرشته‌ای که به همه ی آتش‌ها موکل است ناميده شده، زرتشت امر کرده در اين روز آتشکده‌ها را زيارت کنند و در کارهای جهان مشورت نمايند ...»

در «فرهنگ جهانگیری»، «برهان قاطع»، «مروج الذهب مسعودی» و «المدخل فی صناعة احکام النجوم» از کیا کوشیار ابن لبان با شهری جیلی، این جشن را «آذرخش» نوشته اند.

در جشن‌های آتش مردم روی بام خانه‌ها آتش افروخته و آن روز را با شادی و شادمانی و پایکوبی و نیایش و فرآوری خوراک‌های ویژه و «آفرینگان خوانی» جشن می گیرند. نزد ایرانیان، جشن آذرگان از اهمیت ویژه‌ ای برخوردار بوده و همچون نوروز و مهرگان بر آن ارج می نهاده اند. در این روز آتشکده‌ ها را آراسته و آذین بندی می کردند و در آن جایگاه مقدس مراسم ویژه‌ ای برای جشن برگزار می کردند. نظافت و پاکیزگی، از جمله ستردن موی و چیدن ناخن در این روز نیک بود و معتقد بودند در این روز مشاوره و رایزنی درباره ی امور و دشواری‌ ها به نتیجه ی مطلوب می انجامد.

آتش به طور عموم از روزگاران بسیار کهن تا به امروز مورد توجه همه ی اقوام روی زمین بوده و هر قوم و طایفه‌ ای به شکلی آن را ستوده اند.

دانشمند آلمانی «شفتلویتز» در کتاب خود «آیین قدیم ایران و یهودیت» نوشتار بسیار مفیدی در این باره دارد و نشان می دهد که چگونه همه ی ملل جهان از هر نژاد آتش را می ستایند و از متمدن‌ ترین کشورها در اروپا تا وحشی‌ ترین قبایل آفریقایی در ستودن این عنصر درخشان با یکدیگر شریک هستند.

در نزد هندوان نیز، «آگنی» اسم آتش و نام پروردگار آن است و در «ریگ ودا»ی هندوان و اوستای ایرانیان اسم پیشوای دینی هر دو دسته از آریایی ها، «اَتره ون» می باشد که به مانک آذربان و آن کسی که از برای پاسبانی آتش گماشته می شود است.

همچنان در «وستالیس» در رم قدیم دختری پاکدامن و دانا از خاندانی شریف به نگهبانی و زنده نگه داشتن آتش مقدس در معبد «وستا» موظف بوده است و در مدت خدمتش که ۳۰ سال بوده، می بایست با کمال پاکی و پرهیزگاری و تقدس به سر برد و نگذارد آتش مقدسی که پشتیبان دولت رم تصور می شد خاموش گردد.

نوشته از سوشیانت

تاریخچه تخته نرد و داو

تاریخچه تخته نرد

پژوهش های باستان شناسی در مناطق مختلف ، منجر به کشفیاتی در مورد بازیهایی که تشابهاتی با تخته نرد داشتند شده از جمله اینکه نزدیک به شش هزار سال پیش در شهر سوخته سیستان وبلوچستان وسیله ای شبیه نرد امروزی وجود داشته که در آن مهرهایی را در خانه هایی که بر روی اجسام تعبیه شده بود حرکت می دادند. این قدیمی ترین سندی است که در مورد بازی های صحفه ومهره ای به دست آمده. همچنین تحقیقات درعراق کنونی و سرزمین بین النهرین باعث کشف بازی نرد گونه ای با قدمت پنج هزار سال شده که در تشابهاتی با تخته نرد شهر سوخته داشت که میتوان حدث زد این بازی از شهر سوخته به بین النهرین رفته بوده . دیگر کاووش های باستانشناسان در جیرفت کرمان باعث کشف صحفه ی بازی شد مربوط به پنج هزار سال پیش که شصت مهره در کنار آن قرار داشت .
در مصر نیز با بررسی مناطق باستانی تصاویر و نقاشی هایی بر روی دیوارها یافتند که نشان میداد در هزار و پانصد سال قبل از میلاد مسیح بازی ای شبیه تخته نرد در آن منطقه رایج بوده. در چین وهند نیز بازی هایی وجود داشته تا حدودی شبیه به نرد که آن را به نام سنت می شناختند.اما ابداع نرد به شکل امروزی در دوره ساسانیان توسط وزیر باهوش خسرو انوشیروان یعنی بزرگمهر بختگان صورت گرفت و به احترام اردشیربابکان بنیانگذار سلسله ساسانی نام نردشیر را بر روی این بازی نهادند. سند مربوط به این ادعا شاهنامه حکیم ابوالقاسم فروسی است که در داستان در نهادن شطرنج به نحوه ی پیدایش شطرنج و نرد اشاره دارد . پس از ابداع نرد در ایران نوبت اروپایی ها بود که با جذابیت ها و شیرینی های تخته نرد آشنا شوند. یونانی ها به واسطه ارتباطشان با ایرانیان این بازی را فرا گرفتند و همزمان با یونان این بازی در روم نیز دارای محبوبیت بسیاری شد هرچند یونان و روم کشورهای مادر تخته نرد نبودند اما نقش به سزایی در گسترش این بازی نو ظهور در اروپا داشتند. از طرف دیگر مسلمانان نیز که نرد را از ایرانیان فرا گرفته بودند باعث گسترش آن در شمال آفریقا و سپس جنوب اروپا شدند. با ترویج تخته در اروپا ، انگلوساکسون نیز آن را به عنوان یک بازی مردمی وارد فرهنگ خود کردند و نام بک گامون را بر روی تخته نرد گذاشتند که تا به امروز و در اکثر کشورها به این نام خوانده می شود. درهنگام جنگ های صلیبی کلیساها این بازی را غدقن کردند اما این باعث نشد محدودیت تخته نرد نشد و علاقه مندان بر روی صحفه نقاشی شده و با استفاده از سنگ وچوب و به صورت پنهانی به این بازی می پرداختند. در قرون وسطی نیز صاحبان مسافرخانه ها و رستوران ها از تخته برای جذب مشتری استفاده می کردند و باعث رواج بیشتر این بازی در شبه جزیره شده بود. در قرن پانزده میلادی نرد در دیگر کشورهای اروپایی مانند آلمان فرانسه ، هلند و اسپانیا رواج پیدا کرد اما حدودا صد سال بعد کاردینالی به نام وولسی به دلیل اینکه علاقه ای به این بازی نداشت دستور داد تا تخته نرد ها را بشکنند و بسوزانند ، اما از آنجا که تخته نرد در بین تمام اقشار بازی محبوبی به شمار میرفت ، صتعتگران علاقه مند انگلیسی فکر جالبی به سرشان زد آنها تصمیم گرفتند زمین بازی را به دو نیم مساوی تقسیم کنند و آن را به صورت جعبه ای برای حمل کتاب در بیاورند که حمل کردن و پنهان کردن آن برای مردم آسانتر شود که تا امروز نیز به همان شکل باقی مانده است .اما این ابداع ایرانیان محدود به اروپا نشد و مردمان قاره آمریکا نیز این بازی را از انگلیسی ها فرا گرفتند و خیلی زود این بازی در آنجا نیز به مورد قبول عموم واقع شد. در قرن بیستم ،ابداع جالبی باعث متحول شدن و بیش از پیش فکری شدن این بازی شد و آن هم اضافه شدن مکعب شماره داری به نام مکعب ( داو و داو برگردان ) بر روی زمین بازی بود. در دهه هفتاد میلادی کتاب های زیادی درمورد تکنیک ها و استراتژی های بازی در سراسر دنیا مورد نرد نوشته شد که باعث گسترش تخته در سراسر دنیا شد امروزه وجود علاقه مندان و بازیکنان بی شمار در کشورهای ترکیه، مصر، ژاپن، بوسنی، آذربایجان، گرجستان ، دانمارک و ... سبب شده که باشگاه های ورزشی زیادی در این کشورها فعالیت دایم داشته باشند و هر ساله مسابقات جهانی این رشته در کشورهای مختلف و زیر نظر فدراسیون و انجمن جهانی تخته نرد برگزار شود.

=======================================================

تاریخچه داو


آدم می تواند تمام زندگی اش را به بررسی تاریخچه تخته نرد اختصاص بدهد. خیلی چیزها راجع به تخته نرد نوشته شده، ولی موضوعی که زیاد به آن اشاره نشده و هنوز مرموز مانده "داو" و برگردان هستش.

دیوید لوی در اشاره ای به کتاب تخته نردی اشارا می کند که در قرن ۱۷ و سال ۱۶۶۰ در انگلستان چاپ شده است . اما این مربوط به خیلی وقت پیش است و مستقیمابه تخته نرد اشاره نمی شود.

مجاز کردن بازیکنان به استفاده از داو و برگردان در سال ۱۹۲۷ و ادامه ی آن تا اواخر دهی ۳۰ سبب محبوبیت تخته نرد در آمریکا و سپس در سایر نقاط دنیا شد . سایت شیکتگو پوینت در دو سال گذشته مدارک بسیاری را از مجلات و کتاب های قدیمی جمع آوری کرده که همگی بر این نکته تایید می کنند که داو از سال ۱۹۲۵ مورد استفاده قرار گرفته است. از دو نفر نیز به عنوان ابداع کننده‌های "داو" نام برده شده که دیمیتری پاوولویچ در سال ۱۹۳۰ به نقل از چالز کوک و جک ومپل به نقل از گروه چورج مید در سال ۱۹۶۴ و از واتسون نیز به عنوان ابداع کننده برگردان نام برده شده است.

لیلاج

این کلمه صرفاً دررابطه با قماربازی به کار می رود یعنی قماربازان ماهر و کهنه کار را به لیلاج تشبیه و تمثیل می کنند. اطلاع و آگاهی از ماجرای زندگی لیلاج چه از نظر ریشه تاریخی و چه از جهت عبرت آموزی جوانان نا پخته و چشم و گوش بسته خالی از سود و فایده نیست. نام صحیح لیلاج به طوری که در کتب تاریخی و فرهنگ ها ضبط است ابوالفرج محمدبن عبدالله معروف به لجلاح می باشد که در نزد قاطبه ی مردم به لیلاج اشتهار دارد. لیلاج در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری می زیست و در بازی های شطرنج و نرد و سه قاپ استاد مسلم بود.
پدرش صقة بن داهرو یا به قولی صفة بن داهر از حکمای هند و از ندیمان خلفای بنی عباس بود که به آنان آیین جهانداری و رموز کشور داری می آموخت. چون حکیمی وارسته بود مال و منالی نیندوخت و پس از مرگش جز پلاس مستعمل و چند جلد کتاب از خود چیزی باقی نگذاشت.
لیلاج پس از مرگ پدر متکفل عائله شد ولی نه هنری داشت و نه میراثی از پدر مانده بود تا برادران و خواهران صغیر را کفالت نماید. به حکم ضرورت در همان اوان طفولیت بچه های همسایه را که دینار و درمی داشتند به قمار تشویق می کرد و از آنان می برد.
اتفاقاً سرهنگی در همسایگی لیلاج سکونت داشت که چون لیلاج را در قمار بازی محتاج و مستعد دید تمام فوت و فن و نیزنگ های قمار را به وی آموخت و لیلاج هوشمند و با استعداد در عنفوان جوانی به دقایق و حقه بازی های قمار چنان دست یافت که نکته ابهام و تاریکی از نیرنگ های تاس و برگ و سه قاپ بر او پوشیده نمانده تا آنجا پیش رفت که می گویند بعدها شطرنج را اختراع کرد و به قولی پدرش واضع و او شاطر شطرنج بود.
علی کل حال در نرد و شطرنج آنچنان استادانه بازی می کرد که هیچ کس را دل و جرأت نبود با وی همبازی شود به قسمی که شعرای ایران نیز در ارسال مثل از مهارت و استادی او غافل نبوده اند.

من سخن راست نوشتم تو اگر راست بخوانی
جرم لجلاج نباشد چون تو شطرنج ندانی
(سعدی)

همچو فرزین کجر و است و رخ سیه برنطع شاه
آنکه تلقین می کند شطرنج مر لیلاج را
(مولوی)

ردای شید قناعت بدوش دارم لیک
زنم به نرد طعمه تخته بر سر لیلاج
(ظهوری)

لیلاج در بازی تخته نرد چون کعبتین (تاس) می انداخت هر چه می خواست می آمد منتها در اوایل بازی چند دور می باخت تا حریف تشجیع شود و از نقدینه و دارایی هر چه دارد به اصطلاح رو کند.
آن گاه چند تاس مساعد می ریخت و آن بیچاره را در ششدر بدبختی و افلاس دچار می کرد. در بازی سه قاپ نظیر نداشت و هر کس با او بازی می کرد در همان دقایق اول مغلوب می شد. در بازی سه قاپ که آن را به هوا می اندازند تا در وسط سفره بنشیند سه اسب را نقش و دو خر و یک اسب را اصطلاحاً سه پلشت می گویند.
لیلاج همیشه نقش می آورد زیرا قاپ ها در میان انگشتانش چون مومی بودند که به شکل دلخواه بر روی سفره می نشستند. در بازی ورق گنجفه هزار حقه و نیرنگ بلد بود و پنجاه و دو برگ بازی را از پشت می شناخت. بعلاوه در قیافه شناسی به قدری استاد بود که از لب و دهان و اعوجاج صورت و طرز نگاه و کیفیت توپ زدن حریف تشخیص می داد که دست پر دارد یا توپ خالی (بلوف) می زند.

لیلاج با این خصوصیات در سنین جوانی از شیراز به همدان آمد و آوازه شهرتش در تمام اطراف و اکناف پیچید. قماربازان ماهر و کهنه کار همدان و سایر بلاد غرب ایران را به سوی خود جلب کرد و هر چه داشتند از کفشان ربود و آنها را به خاک سیاه نشانید. کار به جایی کشید که عده ی کثیری از قماربازان و حیثیت و حتی همسران و دختران خود را در بازی قمار به لیلاج باخته بودند از فرط غصه و کدورت خودکشی کردند. دیری نگذشت که معاریف و ثروتمندان آن سامان از جمله قاضی همدان که فرزندانشان را لیلاج از راه به در برده بود کمر به قتلش بستند و او را به اتهام جنایتی در بند کردند.
این زمان مقارن با سلطنت شمس الدوله دیلمی در همدان و اصفهان بود و شیخ الرییس ابوعلی سینا در دربارش سمت وزارت داشت.
لیلاج از ابوعلی سینا استمداد کرد و متعهد شد که دیگر قمار نکند. فیلسوف شهیر ایران تنها کاری که می توانست بکند این بود که او را از کشته شدن نجات بخشید ولی به فرمان شمس الدوله دست چپش را به جرم تصرف مال مردم از طریق قمار که خود نوعی سرقت تلقی می شود قطع کردند.

لیلاج چند سالی ترک قمار کرد و با اندوخته ای که داشت امرار حیات می نمود تا اینکه سه نفر قمار باز حقه باز که از او کهنه کارتر بودند به خانه اش آمدند و با لطایف الحیل و شمش های طلا که همراه آورده بودند او را فریب دادند.
دیدگان لیلاج از مشاهده شمش های طلا خیره شد و ترک و توبه را از یاد برده با آنان به بازی مشغول گردید. سه نفر قمارباز نامبرده با تاس های تقلبی و برگ های شناخته شده و هزار دوز و کلک دیگر که لیلاج از آنها بی اطلاع بود تمام ثروت و اندوخته لیلاج و حتی لباس هایش را بردند. سپس او را بی هوش کرده از خانه خارج شدند.
لیلاج هنگامی که خود آمد که مال و ثروت باد آورده همه بر باد رفت و سرمایه ای جز یک عده دشمنان سر سخت و کینه توز در همدان برایش باقی نمانده بود. به قول سیف اسفرنگ:

همچو لیلاج ز بازیچه برگ
عاقبت جان بسلامت نبری

بار دیگر از ابوعلی سینا چاره جویی کرد و به دستور و دلالت او راه شیراز را در پیش گرفت و یکسر به گلخن یکی از حمام های کهنه و قدیمی رفت و در آنجا ساکن شد.
با وجود آنکه ناشناخته داخل شهر شد و سعی داشت که او را نشناسند مع هذا قماربازان شیراز از ورودش مطلع گردیدند و دسته دسته به سراغش شتافتند ولی این بار توبه لیلاج بر اثر مواعظ حکیمانه شیخ الرییس ابوعلی سینا به منزله توبه نصوح بود و هیچ تحبیب و تهدیدی او را از تصمیم راسخ و اراده آهنینش باز نداشت. همه را جواب کرد و به کفاره گناهان گذشته بقیت عمر را در گلخن حمام به طاعت و عبادت پرداخت.
امیر فارس که مردی صالح و شایسته بود فرزندی داشت که بر اثر معاشرت و مجالست با افراد ناباب و فاسد الاخلاق به کلی منحرف شده بود. قماربازی می کرد، شراب می نوشید و آخر شب به محله های معروف و فاسد می رفت. امیر فارس هر قدر فرزند را پند و نصیحت کرد سودی نبخشید و چون از ماجرا و فرجام زندگی لیلاج آگاهی یافت دست توسل و استمداد به جانب وی دراز کرد تا با تجارب تلخ و ناگواری که از این رهگذر تحصیل کرده است فرزندش را از منجلابی که در آن غوطه می خورد نجات بخشد.

لیلاج خواهش امیر را پذیرفت و فرزندش را به محل سکونت خویش یعنی گلخن حمام دعوت کرد. فرزند امیر دعوت لیلاج را به جان پذیرفت و به عشق و سودای قمار به جانب گلخن شتافت. لیلاج مقدمش را گرامی شمرده مانند بعضی ناصحان و واعظان ناپخته که بدون تمهید مقدمه در نهی و نکوهش و سرزنش بر می آیند عمل نکرده بلکه با ملایمت و خوشرویی به فرزند امیر فارس گفت: چه نوع قمار می دانی؟ جواب داد: همه نوع.
لیلاج ابتدا با او به شطرنج پرداخت و با چند حرکت او را مات کرد زیرا لیلاج در بازی شطرنج به قدری استاد بود که قصیده سرای معاصر ادیب الممالک فراهانی در این مورد گفته:

از آن به نام مهلب مهلبیه بماند
چنانکه ماند ز لجلاج در جهان شطرنج

سپس تخته نرد را جلو کشید و در یک چشم بر هم زدن با گشادبازی و تاس های مساعد انداختن که شیوه نردبازان کهنه کار است او را در ششدر انداخت. آن گاه سه قاپ را در دست گرفت و گفت: نقش یا سه پلشت کدام را می خواهی تا همان را بیندازم؟ فرزند امیر گفت: نقش می خواهم.
لیلاج گفت: من این سه قاپ را در مقابل چشمان تو از سوراخ سقف این گلخن به هوا می اندازم. تو برو پشت بام و آن سه را بر روی زمین ببین. امیر قبول کرد و لیلاج با سر انگشت سحارش قاپ ها را از سوراخ سقف به پشت بام انداخت. چون فرزند امیر فارس بر روی بام حمام رفت و قاپ ها را دید از فرط تعجب و حیرت دهانش باز ماند زیرا همان طوری که خواسته بود سه قاپ به صورت نقش بر روی بام گرمابه جای گرفته بود. فرزند امیر طاقت نیاورده و پرسید: استاد لیلاج، تو که در همه نوع قمار تا این اندازه استادانه بازی می کنی پس چرا ثروت و اندوخته ای نداری و بر اثر فقر و مسکنت در گلخن حمام کهنه شیراز جای گرفته ای؟ لیلاج گفت: پسر جان، من همه چیز داشتم و با این بازی هایی لعنتی خانواده های بسیاری را به خاک سیاه نشانده ام ولی باید بدانی عاقبت قماربازی همین است که می بینی. وقتی که لیلاج چیره دست پس از سال ها بازی در تون حمام مسکن گزیند فرجام زندگی رقت بار تو و امثال تو که هنوز الفبای قمار را نیاموخته اید معلوم است که به کجا منتهی خواهد شد.

قمار برد ندارد چرا که از اول
قماربازی گفتند نی قماربری

آن گاه فرزند امیر را در نیمه های شب به میخانه برد و حرکات ناهنجار و الفاظ رکیک و مستهجن افراد مست و لایعقل را که مانند دیوانگان سر از پا نشناخته به جان یکدیگر افتاده بودند از نظرش گذرانید.

بامدادان که هنوز هوا گرگ و میش نشده بود او را به یکی از معروفه خانه راهنمای کرد و قیافه های کریه و بدمنظر و چشمان قی کرده فواحش را که اوایل شب به زور وسایل آرایش و به مصداق شب گربه سمور می نماید خویشتن را حور بهشتی و لعبت طناز جلوه می دهند به فرزند امیر نشان داد و فرزند امیر از دیدن آن صحنه های موحش و مهوع چنان مشمئز و ناراحت شد که از فرط ناراحتی و پشیمانی اشک از دیدگانش جاری گردید. لیلاج چون مقصود خویش را به هدف اجابت مقرون دید سر بر داشت و گفت: فرزندم، این صحنه های جان دار را از آن جهت در مقابل دیدگانت مجسم کردم تا بدانی که در چه ورطه هولناکی دست و پا می زنی و تمنیات و خواهش های نفس را با چه سموم جانگزایی برآورده می کنی. افراد عاقل و اندیشمند هرگز در چنین محلی و چنین راه هایی گام بر نمی دارند و خواهش نفس را جز در طریق تفریحات سالم و درک لذات معنوی ارضا نمی کنند. تا زود است برگرد و راه عاقلان را در پیش گیر، و گرنه بعید نیست به سرنوشت من دچار شوی و به این روز افتی که می بینی.
فرزند امیر که این کلمات آموزنده چون پتکی بر مغز و اعصابش فرود می آمد در مقابل لیلاج رنج دیده گلخن نشین متعهد گردید که دیگر گرد این امور نگردد و برای امیر فارس فرزندی صالح و شایسته باشد

تخته نرد در گذر تاریخ

تا چندی پیش تصور می‌شد که خاستگاه تخته نرد در حدود پنج هزار سال پیش در بین‌النهرین بوده است. در دههء بیستم میلادی باستان‌شناس انگلیسی سر لئونارد وولی (Sir Leonard Woolley) در خرابه‌های آرامگاه سلطنتی اور (عراق کنونی) یک بازی تخته نرد یافت که با بازیهای کنونی تفاوت چندانی ندارد. چند سال بعد در مقبرهء توت‌انخ‌آمون در دلتای نیل تخته نردهای دیگری کشف شدند که قدمت آن ها به ۱۵۰۰ سال پیش از تولد مسیح می‌رسد. بسیاری از نقاشی های دیواری مقبره حکایت از محبوبیت این بازی دارند که هم بین توانگران و هم بین مردم عادی رواج داشته است.

اما اکنون کهن ترین تخته نرد جهان در شهر سوخته به همراه ۶۰ مهره یافت شده که بسیار قدیمی تر از تخته نرد گورستان سلطنتى اور در بین النهرین می‌باشد. این كشف بزرگ، باستان شناسان را به این نتیجه رسانده كه بازى تخته نرد از شهر سوخته به تمدن بین النهرین رفته است. «منصور سجادى» باستان شناس و سرپرست هیات كاوش در شهر سوخته می‌گوید: «این تخته از چوب آبنوس و به شكل مستطیل است. روى این تختهء بازى نقش یك مار حكاكى شده كه این مار با پیچش به دور خود، ۲۰ حلقه ایجاد كرده است. این ۲۰ دایره در واقع ۲۰ خانهء بازى هستند. نقش مار روى تخته به گونه‌اى است كه در نهایت دم مار در دهان او جاى گرفته است.» به گفتهء سجادى ۶۰ مهرهء یافت شده در یك ظرف سفالى در كنار تخته قرار داشته اند. جنس این سنگ ها از جنس سنگ هاى رایج در شهر سوخته از جمله لاجورد، عقیق و فیروزه است

چندی پیش در جیرفت نیز پنج تختهء بازی با قدمت حدوداً پنج هزار سال یافت شد که به گفتهء دكتر «یوسف مجیدزاده»، سرپرست گروه باستان شناسی جیرفت و حوزهء هلیل‌رود، این تخته‌ها مانند بازی تخته نرد به نظر می‌رسند.

تخته نرد در جنوب اروپا به تدریج گسترش پیدا کرد. افلاطون، هومر و مشاهیر یونانی دیگر آن را در نوشته‌های خود توصیف کرده‌اند. به جفت شش «آفرودیت» می‌گفتند و رقم های پایین‌تر تاس را «سگ» می‌نامیده‌اند. در بین رومیان قدیم بازی بیش از پیش محبوبیت و گسترش یافت. آنها با سه تاس بازی می‌کردند و سه نام مختلف برای تخته نرد داشتند: Alea (ریختن تاس)، Tabulae (تخته، میز) یا Ludus duodecim scriptorum (بازی دوازده‌ خطی). در پمپئی یک نقاشی دیواری عظیم کشف شد که صحنهء اول آن دو رومی را هنگام بازی نشان می‌داد. در صحنهء دوم صاحب مسافرخانه دو بازیگر را با خشم بیرون می‌اندازد.

با این حال تخته نرد دیرتر، یعنی پس از جنگ های صلیبی در بقیهء اروپا رواج پیدا کرد. به آن نرد، Tric Trac ،Puff، Tables یا Plakoto می‌گفتند و با دو تاس بازی می‌کردند. Tabula، نوع رومی بازی، در تمام اروپا گسترش یافت. در ابتدا بازی اشرافیان بود، اما به تدریج بین مردم عادی نیز محبوب شد. کلیسا قرن ها سعی کرد که جلوی این نوع قمار را بگیرد و موفق نشد.

اما تخته نرد در هیچ نقطهء جهان غرب مانند انگلستان رواج و محبوبیت نداشته است. طبق گزارشهای شفاهی ریچارد شیردل به خاطر علاقهء سربازانش به این بازی مرتب دچار دردسر می‌شده است، به همین دلیل دستور داده بود که هیچ فردی با درجهء پایینتر از شوالیه اجازهء بازی به شرط برد و باخت پول ندارد.

نخستین مسابقهء بین‌المللی تخته نرد به همت شاهزاده Alexis Obolensky در سال ۱۹۶۴ در جزایر باهاما انجام شد و از آن زمان به بعد سالانه تکرار می‌گشت. در دههء ۷۰ اولین کتاب های قوانین بازی نوشته شدند و باعث گسترش بیش از پیش تخته نرد گشتند. شخصیت های مشهوری مانند کریستینا اوناسیس (Christina Onassis) دختر میلیاردر معروف یونانی آریستوتلس اوناسیس، گونتر ساکس (Gunther Sachs) وارث کارخانهء اوپل و شوهر سابق بریژیت باردو، یو هفنر (Hugh Hefner) ناشر مجلهء پلی‌بوی و غیره به رواج بیشتر این بازی در جهان غرب دامن زدند.

در ایران این بازی با وجود مخالفت های متعصبان مذهبی که با هرگونه تفریح و شادی و هیجان بی‌آزار دشمن هستند کماکان محبوبیت خود را حفظ کرده است. از محمد پیامبر مسلمانان نقل شده که «هر كس نرد بازى كند مثل این است كه دستش را در گوشت و خون خوک رنگ كرده است» و «هر كس نرد بازى كند به راستى كه از خدا و رسولش نافرمانى كرده است». طبق این گفته و حدیث های دیگر در اسلام بازی با نرد ولو بدون برد و باخت حرام شناخته شده است. با این حال پیر و جوان بدون توجه به اینگونه فرمان ها و فتواها این بازی زیبا و مهیج را تا امروز زنده نگه داشته‌اند.

تخته نرد از یک تختهء دو قسمتی و دو تاس تشکیل گشته که در هر طرف تاس ها، اعداد یک تا شش با ستاره‏ ها یا خال هایى ریز نشان داده شده است.

باختم با پاكبازان، عالم خاكى به خاک
وز پى آن عالم اینک در قمارى دیگرم
بردم از نراد گیتى یک دو داو اندر سه زخم
گرچه از چار آخشیج و پنج حس در شش ‏درم

توجه کنید به ظرافت خاقانى که چگونه اعداد یک تا شش را در یک بیت جا داده است. واژهء «داو» در مصرع سوم یکی از اصطلاحات رایج تخته نرد است، یعنى اینكه یكى از دو حریف ادعا كند كه بازى را خواهد برد و از دیگری بخواهد كه تسلیم شود. «آخشیج» به معنای عنصر می‌باشد، چار آخشیج یعنی عناصر چهارگانه.

ستاره ‏ها یا خال هاى روى تاس (کعبه) نشانهء ستاره‏ هاى آسمان هستند كه گردش و وضعیت آنها سرنوشت انسان ها را رقم می‌زنند و کاسهء کوچک چرمینی که در آن تاس ها می‌غلتند و واژگونه روی تخته گذاشته می‌شود حکم ظرف آسمان را دارد که روی زمین (تخته) قرار گرفته است.

اگر عدد یک طرف تاس را با عدد طرف مقابل آن جمع كنیم عدد ۷ را به دست می‌آوریم كه نشانهء هفت روز هفته است. تختهء این بازى دو خانهء دوازده‌گانه دارد، به نیت ۲۴ ساعت شبانه‏ روز. ۳۰ مهره روزهای ماه را نشان می‌دهند، با پانزده مهرهء سفید به نشانهء پانزده شب مهتابى و پانزده مهره سیاه به نشانهء پانزده شب تاریک. تخته نرد به چهار قسمت تقسیم شده است كه نمایانگر چهار فصل سال یا چهار عنصر باد و آب و خاک و آتش است.

یکی از نخستین كتاب هاى ایرانى دربارهء بازى تخته نرد «رسالهء قمارخانه» نوشتهء محمد امین میرزا قاجار پسر فتحعلى شاه می‌باشد. نویسنده در این كتاب به ۹ بازى رایج و مرسوم عصر خود پرداخته است، از جمله تخته نرد. محمدعلى جمالزاده در مقالهء «بازى نرد قبل از سامانیان» دربارهء گذشتهء تاریخی این بازی نوشته است. اخیراً نیز کتابی با عنوان تخته نرد تقدیر یا تدبیر نوشتهء ابوالقاسم تفضلی منتشر گشته که در آن به تاریخچهء تخته نرد و تأثیر آن بر ادبیات فارسى پرداخته شده است (آقای ابوالقاسم تفضلی برادر مرحوم محمود تفضلی است که آثار جواهر لعل نهرو را به فارسی برگردانده. جالب اینکه پسرِ آقای محمود تفضلی، دکتر شیوا تفضلی، نفر دوم مسابقات جهانی تخته نرد است و ریاست عالیهء مسابقات تخته نرد اروپای غربی را به عهده دارد! منبع). كتاب شامل بسیاری از حكایات خواندنى و تاریخی، اشعار شاعران قدیمى و تعبیرها و اصطلاحات پیرامون تخته نرد می‌باشد.

همچنین می‌توان به كتاب «تخته نرد از دیدگاه تاریخ و ادبیات» نوشتهء عزیز نقدی‌وند اشاره کرد كه توسط انتشارات كلیدر به چاپ رسیده است. این كتاب شامل اولین لغت‌نامهء تخته نرد می‌باشد و در عین حال پژوهشی است در مورد سابقهء تخته نرد. مطالب دیگر از جمله قوانین و حركات مهره‌ها، اصطلاحات رایج در این بازی، اشعار مربوط، كركری‌خوانی، انواع بازی های از یاد رفتهء تخته نرد و مقالات تحقیقی جالب هستند.

سیر تکامل تخته نرد

جستجوهای باستانشناسان در سرزمین بین النهرین (قسمتی از ایران) باعث شد که تخته نردی با قدمت ۵ هزار سال کشف شود. همانطور که می دانید تخته نرد یک بازی باستانی و خیلی قدیمی تر از شطرنج و دیگر بازی‌های صحفه‌ای است. سفرهای تحقیقاتی در این مورد نشان می دهد که بازی نرد در دو تمدن باستانی هند و مصر نیز یک بازی مردمی و محبوب بوده که به ان ‌(سنات) می گفتند
پس از مدتی تخته نرد وارد فرهنگ یونان شده، هرچند خیلی‌ها معتقدند یونان مادر این بازی و ابداع کننده ی آن بوده است اما با توجه به تحقیقات این افسانه‌ای بیش نیست و یونانی‌ها پیروی کننده ی یک فرهنگ وارداتی بودند. تخته نرد در بین رومی‌ها هم رایج بوده اما آنها با ۳ تاس بازی می کردند و به آن بکگامون می گفتند .این بازی توسط مردم روم و یونان بود که گسترش پیدا کرد.

پس از مدتی تخته نرد از روم و یونان به ایران بازگشت و بالاخره در سرزمین پارس این بازی به شکل امروزی در آمد که پارسیان به ان تخته نرد می گویند. این بازی در ان زمان با ۳ تاس انجام می شد که بعد‌ها توسط بازیکنان پارسی به ۲ تاس کاهش یافت. پس از ایرانی‌ها این بازی به سمت سرزمین انگلوساکسون‌ها رفت و در زمان جنگ‌های صلیبی قرن هفتم بین سربازها رواج پیدا کرده بود که ان زمان به این بازی تابولا می گفتند .در ان زمان کلیسا‌ها این بازی را قدغن کردند اما کاملا ناموفق بودند چون مردم روی صحفه‌ای کوچک نقاشی شده و با استفاده از سنگ و چوب این بازی را انجام می دادند پنهان کردن تاس و مهره‌ها هم کار مشکلی نبود و همچنین در حدود قرن ۱۶ کاردینالی به نام وولسی دستور داد تا تخته نرد‌ها رو بسوزانند و بشکونند او این بازی را شیطانی می دانست اما صنعتگران انگلیسی خیلی زود فکری به سرشان زد. آنها تصمیم گرفتند صحفه ی بازی تخته نرد رو به دو نیمه ی مساوی تقسیم کنند که بشود صحفه ی بازی رو به راحتی از وسط تا کرد و بعدها ان را به صورت یک جعبه برای نگهداری کتاب درست کردند تا اکنون نیز به این صورت مانده است و این ثابت کرد احتیاج شرط اختراع می باشد. بعدها این بازی توسط اقوام مهاجر انگلیسی به امریکا برده شد و در آنجا تخته نرد به یک وسیله ی ثابت در خانه هر آمریکایی تبدیل شد. اما در قرن ۲۰ یک ابداعی صورت گرفت که این بازی را متحول کرد و ان هم ابداع داو یا دبل بود که به همراه یک تاس مکعبی به بازی اضافه شد که امروزه برای همه نرادان دارای جذابیت فراوانی است

سادگی چیدن زمین بازی و نحوه ی انجام آن نسبت به شطرنج و دیگر بازی‌های فکری و همچنین دقت و سرعت این بازی تخته نرد را به یکی از جذاب‌ترین بازی‌های جهان تبدیل کرده است

اگر شما تجربه ی این بازی را ندارید زمان زیادی لازم نیست صرف یادگیری کنید ولی مطمئن باشید پس از یادگیری شما یک سرگرمی جذابی برای اوقات فراغت خود درست کرده اید

گرداورنده علی زهپور  - رییس انجمن تخته نرد افریقای جنوبی

تخته نرد در شاهنامه فردوسی

 

بیاراسته چتر هندی به زر ....... بدو بافته چند گونه گهر
سر بار بگشاد در بارگاه ...... بیاورد یک سر همه نزد شاه
فراوان ببار اندرون سیم و زر ...... چه از مشک و عنبر چه از عود تر
ز یاقوت والماس وز تیغ هند ...... همه تیغ هندی سراسر پرند
ز چیزی که خیزد ز قنوج و رای ...... زده دست و پای آوریده به جای
ببردند یک سر همه پیش تخت ...... نگه کرد سالار خورشید بخت
ز چیزی که برد اندران رای رنج ...... فرستاد کسری سراسر به گنج
بیاورد پس نامه‌ای بر پرند ...... نبشته بنوشین‌روان رای هند
یکی تخت شطرنج کرده به رنج ...... تهی کرده از رنج شطرنج گنج
بیاورد پیغام هندی ز رای ...... که تا چرخ باشد تو بادی به جای
کسی کو بدانش برد رنج بیش ...... بفرمای تا تخت شطرنج پیش
نهند و ز هر گونه رای آورند ...... که این نغز بازی به جای آورند
بدانند هرمهره‌ای را به نام ...... که گویند پس خانه‌ی او کدام
پیاده بدانند و پیل و سپاه ...... رخ واسب و رفتار فرزین و شاه
گراین نغز بازی به جای آورند ...... درین کار پاکیزه رای آورند
همان باژ و ساوی که فرمودشاه ...... به خوبی فرستم بران بارگاه
وگر نامداران ایران گروه ...... ازین دانش آیند یک سر ستوه
چو با دانش ما ندارند تاو ...... نخواهند زین بوم و بر باژ و ساو
همان باژ باید پذیرفت نیز ...... که دانش به از نامبردار چیز
دل و گوش کسری بگوینده داد ...... سخنها برو کرد گوینده یاد
نهادند شطرنج نزدیک شاه ...... به مهره درون کرد چندی نگاه
ز تختش یکی مهره از عاج بود ...... پر از رنگ پیکر دگر ساج بود
بپرسید ازو شاه پیروزبخت ...... ازان پیکر و مهره و مشک و تخت
چنین داد پاسخ که ای شهریار ...... همه رسم و راه از در کارزار
ببینی چویابی به بازیش راه ...... رخ و پیل و آرایش رزمگاه
بدو گفت یک هفته ما را زمان ...... ببازیم هشتم به روشن‌روان
یکی خرم ایوان بپرداختند ...... فرستاده را پایگه ساختند
رد و موبدان نماینده راه ...... برفتند یک سر به نزدیک شاه
نهادند پس تخت شطرنج پیش ...... نگه کرد هر یک ز اندازه بیش
بجستند و هر گونه‌ای ساختند ...... ز هر دست یکبارش انداختند
یکی گفت وپرسید و دیگر شنید ...... نیاورد کس راه بازی پدید
برفتند یکسر پرآژنگ چهر ...... بیامد برشاه بوزرجمهر
ورا زان سخن نیک ناکام دید ...... به آغاز آن رنج فرجام دید
به کسری چنین گفت کای پادشا ...... جهاندار و بیدار و فرمانروا
من این نغز بازی به جای آورم ...... خرد را بدین رهنمای آورم
بدو گفت شاه این سخن کارتست ...... که روشن‌روان بادی و تندرست
کنون رای قنوج گوید که شاه ...... ندارد یکی مرد جوینده راه
شکست بزرگ است بر موبدان ...... به در گاه و بر گاه و بر بخردان
بیاورد شطرنج بوزرجمهر ...... پراندیشه بنشست و بگشاد چهر
همی‌جست بازی چپ و دست راست ...... همی‌راند تا جای هر یک کجاست
به یک روز و یک شب چو بازیش یافت ...... از ایوان سوی شاه ایران شتافت
بدو گفت کای شاه پیروزبخت ...... نگه کردم این مهره و مشک و تخت
به خوبی همه بازی آمد به جای ...... به بخت بلند جهان کدخدای
فرستاده‌ی شاه را پیش خواه ...... کسی را که دارند ما را نگاه
شهنشاه باید که بیند نخست ...... یکی رزمگاهست گویی درست
ز گفتار او شاد شد شهریار ...... ورا نیک پی خواند و به روزگار
بفرمود تا موبدان و ردان ...... برفتند با نامور بخردان
فرستاده رای را پیش خواند ...... بران نامور پیشگاهش نشاند
بدو گفت گوینده بوزرجمهر ...... که ای موبد رای خورشید چهر
ازین مهرها رای با توچه گفت ...... که همواره با توخرد باد جفت
چنین داد پاسخ که فرخنده‌رای ...... چو از پیش او من برفتم ز جای
مرا گفت کین مهره‌ی ساج و عاج ...... ببر پیش تخت خداوند تاج
بگویش که با موبد و رای‌زن ...... بنه پیش و بنشان یکی انجمن
گر این نغز بازی به جای آورند ...... پسندیده و دلربای آورند
همین بدره و برده و باژ و ساو ...... فرستیم چندانک داریم تاو
و گر شاه و فرزانگان این به جای ...... نیارند روشن ندارند رای
وگر شاه وفرزانگان این بجای ...... نیارند روشن ندارند رای
نباید که خواهد ز ما باژ و گنج ...... دریغ آیدش جان دانا به رنج
چو بیند دل و رای باریک ما ...... فزونتر فرستد به نزدیک ما
بر تخت آن شاه بیداربخت ...... بیاورد و بنهاد شطرنج و تخت
چنین گفت با موبدان و ردان ...... که‌ای نامور پاک دل بخردان
همه گوش دارید گفتار اوی ...... هم آن را هشیار سالار اوی
بیاراست دانا یکی رزمگاه ...... به قلب اندرون ساخته جای شاه
چپ و راست صف برکشیده سوار ...... پیاده به پیش اندرون نیزه دار
هشیوار دستور در پیش شاه ...... به رزم اندرونش نماینده راه
مبارز که اسب افگند بر دو روی ...... به دست چپش پیل پرخاشجوی
وزو برتر اسبان جنگی به پای ...... بدان تاکه آید به بالای رای
چو بوزرجمهر آن سپه را براند ...... همه انجمن درشگفتی بماند
غمی شد فرستاده‌ی هند سخت ...... بماند اندر آن کار هشیار بخت
شگفت اندرو مرد جادو بماند ...... دلش را به اندیشه اندر نشاند
که این تخت شطرنج هرگز ندید ...... نه از کاردانان هندی شنید
چگونه فراز آمدش رای این ...... به گیتی نگیرد کسی جای این
چنان گشت کسری ز بوزرجمهر ...... که گفتی بدوبخت بنمود چهر
یکی جام فرمود پس شهریار ...... که کردند پرگوهر شاهوار
یکی بدره دینار واسبی به زین ...... بدو داد و کردش بسی آفرین
بشد مرد دانا به آرام خویش ...... یکی تخت و پرگار بنهاد پیش
به شطرنج و اندیشه‌ی هندوان ...... نگه کرد و بفزود رنج روان
خرد بادل روشن انباز کرد ...... به اندیشه بنهاد بر تخت نرد
دومهره بفرمود کردن ز عاج ...... همه پیکر عاج همرنگ ساج
یکی رزمگه ساخت شطرنج وار ...... دو رویه برآراسته کارزار
دولشکر ببخشید بر هشت بهر ...... همه رزمجویان گیرنده شهر
زمین وار لشکر گهی چارسوی ...... دوشاه گرانمایه و نیک خوی
کم و بیش دارند هر دو به هم ...... یکی از دگر برنگیرد ستم
به فرمان ایشان سپاه از دو روی ...... به تندی بیاراسته جنگجوی
یکی را چوتنها بگیرد دو تن ...... ز لشکر برین یک تن آید شکن
به هرجای پیش وپس اندر سپاه ...... گرازان دو شاه اندران رزمگاه
همی این بران آن برین برگذشت ...... گهی رزم کوه و گهی رزم دشت
برین گونه تا بر که بودی شکن ...... شدندی دو شاه و سپاه انجمن
بدین سان که گفتم بیاراست نرد ...... برشاه شد یک به یک یاد کرد
وزان رفتن شاه برترمنش ...... همانش ستایش همان سرزنش
ز نیروی و فرمان و جنگ سپاه ...... بگسترد و بنمود یک یک شاه
دل شاه ایران ازو خیره ماند ...... خرد را باندیشه اندر نشاند
همی‌گفت کای مرد روشن‌روان ...... جوان بادی و روزگارت جوان
بفرمود تا ساروان دو هزار ...... بیارد شتر تا در شهریار
ز باری که خیزد ز روم و ز چین ...... ز هیتال و مکران و ایران زمین
ز گنج شهنشاه کردند بار ...... بشد کاروان از در شهریار
چوشد بارهای شتر ساخته ...... دل شاه زان کار پرداخته
فرستاده‌ی رای را پیش خواند ...... ز دانش فراوان سخنها براند
یکی نامه بنوشت نزدیک اوی ...... پر از دانش و رامش و رنگ و بوی
سر نامه کرد آفرین بزرگ ...... به یزدان پناهش ز دیو سترگ
دگر گفت کای نامور شاه هند ...... ز دریای قنوج تا پیش سند
رسیداین فرستاده‌ی رای‌زن ...... ابا چتر و پیلان بدین انجمن
همان تخت شطرنج و پیغام رای ...... شنیدیم و پیغامش امد بجای
ز دانای هندی زمان خواستیم ...... به دانش روان را بیاراستیم
بسی رای زد موبد پاک‌رای ...... پژوهید وآورد بازی به جای
کنون آمد این موبد هوشمند ...... به قنوج نزدیک رای بلند
شتروار بار گران دو هزار ...... پسندیده بار از در شهریار
نهادیم برجای شطرنج نرد ...... کنون تا به بازی که آرد نبرد
برهمن فر وان بود پاک‌رای ...... که این بازی آرد به دانش به جای
ز چیزی که دید این فرستاده رنج ...... فرستد همه رای هندی به گنج
ورای دون کجا رای با راهنمای ...... بکوشند بازی نیاید به جای
شتروار باید که هم زین شمار ...... به پیمان کند رای قنوج بار
کند بار همراه با بار ما ...... چنینست پیمان و بازار ما
چوخورشید رخشنده شد بر سپهر ...... برفت از در شاه بوزرجمهر
چو آمد ز ایران به نزدیک رای ...... برهمن بشادی و را رهنمای
ابا بار با نامه وتخت نرد ...... دلش پر ز بازار ننگ و نبرد
چو آمد به نزدیکی تخت اوی ...... بدید آن سر و افسر و بخت اوی
فراوانش بستود بر پهلوی ...... بدو داد پس نامه‌ی خسروی
ز شطرنج وز راه وز رنج رای ...... بگفت آنچه آمد یکایک به جای
پیام شهنشاه با او بگفت ...... رخ رای هندی چوگل برشگفت
بگفت آن کجا دید پاینده مرد ...... چنان هم سراسر بیاورد نرد
ز بازی و از مهره و رای شاه ...... وزان موبدان نماینده راه
به نامه دورن آنچه کردست یاد ...... بخواند بداند نپیچد ز داد
ز گفتار اوشد رخ شاه زرد ...... چو بشنید گفتار شطرنج و نرد
بیامد یکی نامور کدخدای ...... فرستاده را داد شایسته ‌جای
یکی خرم ایوان بیاراستند ...... می و رود و رامشگران خواستند
زمان خواست پس نامور هفت روز ...... برفت آنک بودند دانش فروز
به کشور ز پیران شایسته مرد ...... یکی انجمن کرد و بنهاد نرد
به یک هفته آنکس که بد تیزویر ...... ازان نامداران برنا و پیر
همی ‌باز جستند بازی نرد ...... به رشک و برای و به ننگ و نبرد
بهشتم چنین گفت موبد به رای ...... که این را نداند کسی سر زپای
مگر با روان یار گردد خرد ...... کزین مهره بازی برون آورد
بیامد نهم روز بوزرجمهر ...... پر از آرزو دل پرآژنگ چهر
که کسری نفرمود ما را درنگ ...... نباید که گردد دل شاه تنگ
بشد موبدان را ازان دل دژم ...... روان پر زغم ابروان پر زخم
بزرگان دانا به یک سو شدند ...... به نادانی خویش خستو شدند
چو آن دید بنشست بوزرجمهر ...... همه موبدان برگشادند چهر
بگسترد پیش اندرون تخت نرد ...... همه گردش مهرها یاد کرد
سپهدار بنمود و جنگ سپاه ...... هم آرایش رزم و فرمان شاه
ازو خیره شد رای با رای‌زن ...... ز کشور بسی نامدار انجمن
همه مهتران آفرین خواندند ...... ورا موبد پاک دین خواندند
ز هر دانشی زو بپرسید رای ...... همه پاسخ آمد یکایک به جای
خروشی برآمد ز دانندگان ...... ز دانش پژوهان و خوانندگان
که اینت سخنگوی داننده مرد ...... نه از بهر شطرنج و بازی نرد
بیاورد زان پس شتر دو هزار ...... همه گنج قنوح کردند بار
ز عود و ز عنبر ز کافور و زر ...... همه جامه و جام پیکر گهر
ابا باژ یکساله از پیشگاه ...... فرستاد یک سر به درگاه شاه
یکی افسری خواست از گنج رای ...... همان جامه‌ی زر ز سر تا به پای
بدو داد وچند آفرین کرد نیز ...... بیارانش بخشید بسیار چیز
شتر دو ازار آنک از پیش برد ...... ابا باژ و هدیه مر او را سپرد
یکی کاروان بد که کس پیش ازان ...... نراند و نبد خواسته بیش ازان
بیامد ز قنوج بوزرجمهر ...... برافراخته سر بگردان سپهر
دلی شاد با نامه شاه هند ...... نبشته به هندی خطی بر پرند
که رای و بزرگان گوایی دهند ...... نه از بیم کزنیک رایی دهند
که چون شاه نوشین‌روان کس ندید ...... نه از موبد سالخورده شنید
نه کس دانشی تر ز دستور اوی ...... ز دانش سپهرست گنجور اوی
فرستاده شد باژ یک ساله پیش ...... اگر بیش باید فرستیم بیش
ز باژی که پیمان نهادیم نیز ...... فرستاده شد هرچ بایست چیز
چو آگاهی آمد ز دانا به شاه ...... که با کام و با خوبی آمد ز راه
ازان آگهی شاد شد شهریار ...... بفرمود تاهرک بد نامدار
ز شهر و ز لشکر خبیره شدند ...... همه نامداران پذیره شدند
به شهر اندر آمد چنان ارجمند ...... به پیروزی شهریار بلند
به ایوان چو آمد به نزدیک تخت ...... برو شهریار آفرین کرد سخت
ببر در گرفتش جهاندار شاه ...... بپرسیدش از رای وز رنج راه
بگفت آنک جا رفت بوزرجمهر ...... ازان بخت بیدار و مهر سپهر
پس آن نامه رای پیروزبخت ...... بیاورد و بنهاد در پیش تخت
بفرمود تا یزدگرد دبیر ...... بیامد بر شاه دانش‌پذیر
چو آن نامه رای هندی بخواند ...... یکی انجمن درشگفتی بماند
هم از دانش و رای بوزرجمهر ...... ازان بخت سالار خورشید چهر
چنین گفت کسری که یزدان سپاس ...... که هستم خردمند و نیکی‌شناس
مهان تاج وتخت مرا بنده‌اند ...... دل وجان به مهر من آگنده‌اند
شگفتی‌تر از کار بوزرجمهر ...... که دانش بدو داد چندین سپهر
سپاس از خداوند خورشید وماه ...... کزویست پیروزی و دستگاه
برین داستان برسخن ساختم ...... به طلخند و شطرنج پرداختم
چنین گفت شاهوی بیداردل ...... که ای پیر دانای و بسیار دل
ایا مرد فرزانه و تیز ویر ...... ز شاهوی پیر این سخن یادگیر
که درهند مردی سرافراز بود ...... که با لشکر و خیل و با ساز بود
خنیده بهر جای جمهور نام ...... به مردی بهر جای گسترده گام
چنان پادشا گشته برهندوان ...... خردمند و بیدار و روشن‌روان
ورا بود کشمیر تا مرز چین ...... برو خواندندی به داد آفرین
به مردی جهانی گرفته بدست ...... ورا سندلی بود جای نشست
همیدون بدش تاج و گنج و سپاه ...... همیدون نگین وهمیدون کلاه
هنرمند جمهور فرهنگ جوی ...... سرافراز با دانش و آبروی
بدو شادمان زیردستان اوی ...... چه شهری چه از در پرستان اوی
زنی بود هم گوهرش هوشمند ...... هنرمند و با دانش و بی‌گزند
پسر زاد زان شاه نیکو یکی ...... که پیدا نبود از پدر اندکی
پدر چون بدید آن جهاندار نو ...... هم اندر زمان نام کردند گو
برین برنیامد بسی روزگار ...... که بیمار شد ناگهان شهریار
به کدبانو اندرز کرد و به مرد ...... جهانی پر از دادگو را سپرد
ز خردی نشایست گو بخت را ...... نه تاج و کمر بستن و تخت را
سران راهمه سر پر از گرد بود ...... ز جمهورشان دل پر از درد بود
ز بخشیدن و خوردن و داد اوی ...... جهان بود یک سر پر از یاد اوی
سپاهی و شهری همه انجمن ...... زن و کودک و مرد شد رای زن
که این خرد کودک نداند سپاه ...... نه داد و نه خشم و نه تخت و کلاه
همه پادشاهی شود پرگزند ...... اگر شهریاری نباشد بلند
به دنبر برادر بد آن شاه را ...... خردمند وشایسته‌ی گاه را
کجا نام آن نامور مای بود ...... به دنبر نشسته دلارای بود
جهاندیدگان یک به یک شاه‌جوی ...... ز سندل به دنبر نهادند روی
بزرگان کشمیر تا مرز چین ...... به شاهی بدو خواندند آفرین
ز دنبر بیامد سرافراز مای ...... به تخت کیان اندر آورد پای
همان تاج جمهور بر سر نهاد ...... بداد و ببخشش در اندر گشاد
چو با سازشد مام گو را بخواست ...... بپرورد و با جان همی‌داشت راست
پری چهره آبستن آمد ز مای ...... پسر زاد ازین نامور کدخدای
ورا پادشا نام طلخند کرد ...... روان را پر از مهر فرزند کرد
دوساله شد این خرد و گو هفت سال ...... دلاور گوی بود با فر و یال
پس از چند گه مای بیمار شد ...... دل زن برو پر ز تیمار شد
دوهفته برآمد به زاری بمرد ...... برفت وجهان دیگری را سپرد
همه سندلی زار و گریان شدند ...... ز درد دل مای بریان شدند
نشستند یک ماه باسوگ شاه ...... سرماه یک سر بیامد سپاه
همه نامداران وگردان شهر ...... هرآنکس که او را خرد بود بهر
سخن رفت هرگونه بر انجمن ...... چنین گفت فرزانه‌ای رای‌زن
که این زن که از تخم جمهور بود ...... همیشه ز کردار بد دور بود
همه راستی خواستی نزد شوی ...... نبود ایچ تابود جز دادجوی
نژادیست این ساخته داد را ...... همه راستی را و بنیاد را
همان به که این زن بود شهریار ...... که او ماند زین مهتران یادگار
ز گفتار او رام گشت انجمن ...... فرستاده شد نزد آن پاک تن
که تخت دو فرزند را خود بگیر ...... فزاینده کاریست این ناگزیر
چو فرزند گردد سزاوار گاه ...... بدو ده بزرگی و گنج و سپاه
ازان پس هم آموزگارش تو باش ...... دلارام و دستور و رایش تو باش
به گفتار ایشان زن نیک بخت ...... بیفراخت تاج و بیاراست تخت
فزونی وخوبی وفرهنگ وداد ...... همه پادشاهی بدو گشت شاد
دوموبد گزین کرد پاکیزه‌رای ...... هنرمند و گیتی سپرده به پای
بدیشان سپرد آن دو فرزند را ...... دو مهتر نژاد خردمند را
نبودند ز ایشان جدا یک زمان ...... بدیدار ایشان شده شادمان
چو نیرو گرفتند و دانا شدند ...... بهر دانشی بر توانا شدند
زمان تا زمان یک ز دیگر جدا ...... شدندی برمادر پارسا
که ازماکدامست شایسته‌تر ...... به دل برتر و نیز بایسته‌تر
چنین گفت مادر به هر دو پسر ...... که تا از شما باکه یابم هنر
خردمندی ورای و پرهیز و دین ...... زبان چرب و گوینده و بفرین
چودارید هر دو ز شاهی نژاد ...... خرد باید و شرم و پرهیز و داد
چو تنها شدی سوی مادر یکی ...... چنین هم سخن راندی اندکی
که از ما دو فرزند کشور کراست ...... به شاهی و این تخت و افسر کراست
بدو مام گفتی که تخت آن تست ...... هنرمندی و رای و بخت آن تست
به دیگر پسرهم ازینسان سخن ...... همی‌راندی تا سخن شد کهن
دل هرد وان شاد کردی به تخت ...... به گنج وسپاه و بنام و به بخت
رسیدند هر دو به مردی به جای ...... بدآموز شد هر دو را رهنمای
زرشک اوفتادند هردو به رنج ...... برآشوفتند ازپی تاج و گنج
همه شهرزایشان بدونیم گشت ...... دل نیک مردان پرازبیم گشت
ز گفت بدآموز جوشان شدند ...... به نزدیک مادرخروشان شدند
بگفتند کزماکه زیباترست ...... که برنیک وبد برشکیباترست
چنین پاسخ آورد فرزانه زن ...... که باموبدی یکدل ورای زن
شمارابباید نشستن نخست ...... برام وباکام فرجام جست
ازان پس خنیده بزرگان شهر ...... هرآنکس که اودارد از رای بهر
یکایک بگوییم با رهنمون ...... نه خوبست گرمی به کاراندرون
کسی کو بجوید همی تاج وگاه ...... خردباید ورای و گنج و سپاه
چو بیدادگر پادشاهی کند ...... جهان پر ز گرم وتباهی کند
به مادر چنین گفت پرمایه گو ...... کزین پرسش اندر زمانه مرو
اگر کشور ازمن نگیرد فروغ ...... به کژی مکن هیچ رای دروغ
به طلخند بسپار گنج وسپاه ...... من او را یکی کهترم نیکخواه
وگر من به سال وخرد مهترم ...... هم از پشت جمهور کنداورم
بدو گوی تا از پی تاج و تخت ...... نگیرد به بی‌دانشی کارسخت
بدو گفت مادر که تندی مکن ...... براندیشه باید که رانی سخن
هر آنکس که برتخت شاهی نشست ...... میان بسته باید گشاده دو دست
نگه داشتن جان پاک از بدی ...... بدانش سپردن ره بخردی
هم از دشمن آژیر بودن به جنگ ...... نگه داشتن بهره‌ی نام و ننگ
ز داد و ز بیداد شهر و سپاه ...... بپرسد خداوند خورشید و ماه
اگر پشه از شاه یابد ستم ...... روانش به دوزخ بماند دژم
جهان از شب تیره تاریک‌تر ...... دلی باید ازموی باریک‌تر
که از بد کند جان و تن را رها ...... بداند که کژی نیارد بها
چو بر سرنهد تاج بر تخت داد ...... جهانی ازان داد باشند شاد
سرانجام بستر ز خشتست وخاک ...... وگر سوخته گردد اندر مغاک
ازین دودمان شاه جمهور بود ...... که رایش ز کردار بد دور بود
نه هنگام بد مردن او را بمرد ...... جهان را به کهتر برادر سپرد
زد نبر بیامد سرافراز مای ...... جوان بود و بینا دل و پاک رای
همه سندلی پیش اوآمدند ...... پر از خون دل و شاه جو آمدند
بیامد به تخت مهی برنشست ...... میان تنگ بسته گشاده دو دست
مرا خواست انباز گشتیم وجفت ...... بدان تا نماند سخن در نهفت
اگر زانک مهتر برادر تویی ...... به هوش وخرد نیز برتر تویی
همان کن که جان را نداری به رنج ...... ز بهر سرافرازی و تاج و گنج
یکی ازشما گرکنم من گزین ...... دل دیگری گردد از من بکین
مریزید خون از پی تاج وگنج ...... که برکس نماند سرای سپنج
ز مادر چو بشنید طلخند پند ...... نیامدش گفتار او سودمند
بمارد چنین گفت کز مهتری ...... همی از پی گو کنی داوری
به سال ار برادر ز من مهترست ...... نه هرکس که او مهتر او بهترست
بدین لشکر من فروان کسست ...... که همسال او به آسمان کرکسست
که هرگز نجویند گاه وسپاه ...... نه تخت و نه افسر نه گنج و کلاه
پدر گر به روز جوانی بمرد ...... نه تخت بزرگی کسی را سپرد
دلت جفت بینم همی سوی گو ...... برآنی که او را کنی پیشرو
من ازگل برین گونه مردم کنم ...... مبادا که نام پدر گم کنم
یکی مادرش سخت سوگند خورد ...... که بیزارم از گنبد لاژورد
اگرهرگز این آرزو خواستم ...... ز یزدان وبردل بیاراستم
مبر زین سن جز به نیکی گمان ...... مشو تیز باگردش آسمان
که آن راکه خواهد دهد نیکوی ...... نگر جز به یزدان به کس نگروی
من انداختم هرچ آمد ز پند ...... اگر نیست پند منت سودمند
نگر تاچه بهتر ز کارآن کنید ...... وزین پند من توشه‌ی جان کنید
وزان پس همه بخردان را بخواند ...... همه پندها پیش ایشان براند
کلید درگنج دو پادشا ...... که بودند بادانش و پارسا
بیاورد وکرد آشکارا نهان ...... به پیش جهاندیدگان و مهان
سراسر بر ایشان ببخشید راست ...... همه کام آن هر دو فرزند خواست
چنین گفت زان پس به طلخند گو ...... که ای نیک دل نامور یار نو
شنیدم که جمهور چندی ز مای ...... سرافرازتر بد به سال و برای
پدرت آن گرانمایه نیکخوی ...... نکرد ایچ ازان پیش تخت آرزوی
نه ننگ آمدش هرگز از کهتری ...... نجست ایچ بر مهتران مهتری
نگر تا پسندد چنین دادگر ...... که من پیش کهتر ببندم کمر
نگفت مادر سخن جز به داد ...... تو را دل چرا شد ز بیداد شاد
ز لشکر بخوانیم چندی مهان ...... خردمند و برگشته گرد جهان
ز فرزانگان چون سخن بشنویم ...... برای و به گفتارشان بگرویم
ز ایوان مادر بدین گفت‌وگوی ...... برفتند ودلشان پر از جست‌و جوی
برین برنهادند هر دو جوان ...... کزان پس ز گردان وز پهلوان
ز دانا وپاکان سخن بشنویم ...... بران سان که باشد بدان بگرویم
کز ایشان همی دانش آموختیم ...... به فرهنگ دلها برافروختیم
بیامد دو فرزانه رهنمای ...... میانشان همی‌رفت هر گونه رای
همی‌خواست فرزانه گو که گو ...... بود شاه درسندلی پیشرو
هم آنکس که استاد طلخند بود ...... به فرزانگی هم خردمند بود
همی این بران بر زد وآن برین ...... چنین تا دو مهتر گرفتند کین
نهاده بدند اندر ایوان دو تخت ...... نشسته به تخت آن دو پیروز بخت
دلاور دو فرزانه بردست راست ...... همی هریکی ازجهان بهرخواست
گرانمایگان را همه خواندند ...... بایوان چپ و راست بنشاندند
زبان برگشادند فرزانگان ...... که ای سرفرازان و مردانگان
ازین نامداران فرخ‌نژاد ...... که دارید رسم پدرشان به یاد
که خواهید برخویشتن پادشا ...... که دانید زین دو جوان پارسا
فرو ماندند اندران موبدان ...... بزرگان و بیدار دل بخردان
نشسته همی دوجوان بر دو تخت ...... بگفت دو فرزانه نیکبخت
بدانست شهری و هم لشکری ...... کزان کارجنگ آید و داوری
همه پادشاهی شود بر دو نیم ...... خردمند ماند به رنج و به بیم
یکی ز انجمن سر برآورد راست ...... به آوا سخن گفت و برپای خاست
که ما از دو دستور دو شهریار ...... چه یاریم گفتن که آید به کار
بسازیم فردا یکی انجمن ...... بگوییم با یکدگر تن به تن
وزان پس فرستیم یک یک پیام ...... مگر شهریاران بیابند کام
برفتند ز ایوان ژکان و دژم ...... لبان پر ز باد و روان پر ز غم
بگفتند کین کار با رنج گشت ...... ز دست جهاندیده اندر گذشت
برادر ندیدیم هرگز دو شاه ...... دو دستور بدخواه در پیشگاه
ببودند یک شب پرآژنگ چهر ...... بدانگه که برزد سر از کوه مهر
برفتند یک سر بزرگان شهر ...... هرآنکس که شان بود زان کار بهر
پر آواز شد سندلی چار سوی ...... سخن رفت هرگونه بی‌آرزوی
یکی راز ز گردان بگو بود رای ...... یکی سوی طلخند بد رهنمای
زبانها ز گفتارشان شد ستوه ...... نگشتند همرای و با هم گروه
پراگنده گشت آن بزرگ انجمن ...... سپاهی وشهری همه تن به تن

داستان تخته نرد

چترنج نامک ، گزارش شطرنج یا ماتیکان شترنگ یکی از کتاب‌ های بجا مانده از زبان پارسی میانه پهلوی است.

واژه ی پارسی میانه برای کتاب، ماتیکان بوده. ماتیکان شترنگ یعنی کتاب شطرنج یا شطرنج‌ نامه. این کتاب به داستان ابداع بازی نرد توسط بزرگمهر اشاره دارد. این بازی را بزرگمهر در پاسخ به بازی شطرنج که پادشاه هندوستان برای انوشیروان می‌فرستد، ابداع می‌کند. فردوسی نیز در شاهنامه گوشه‌هایی از این داستان را از یادگار بزرگ مهر به نظم در آورده‌ است که می توانید در مقاله ای به نام "تخته نرد در شاهنامه" بخوانید.

به نام دادار اورمزد
ایدون گویند که اندر پادشاهی خسرو انوشه روان, از ( سوی ) سچیدرم, بزرگ شهریار هندوان شا, برای بر آزمودن خرد و دانایی ایرانشهریان و نیز سود خویش نگریدن ( به ملاحظه منفعت خویش ), شترنگ ( شطرنج ), این چنین جُفت ( بصورت 2 طرف قرینه ), شانزده تای از زمرد و شانزده تای از یاقوت سرخ ساخته و فرستاده شد.
با آن شترنگ, هزار و دویست اشتر بار زر و سیم و گوهر و مروارید و جامه نود پیل که با آن چیزهای پر بها همراه کرد, فرستاد؛ و چون تترگدوس در (میان) هندوان برگزیده بود (او را نیز) همراه فرستاد. به نامه چنین نوشته شده بود که : (هم) چنان (که) بایسته است نام شما به شاهناشاهی بر همه شاهنشاه باشد, باید که دانایان شما نیز از آن ما (دانایانِ ما) داناتر باشند. یا چَم (معنی, راهکار) این شترنگ را باز گشایید. (و یا) در غیر این صورت ساو و باج به فرستید. شاهنشاه سه روز زمان ساخت و هیچ کس از دانایان ایرانشهر نبود که (برای) گشودن چم آن شترنگ شایسته باشد.
سه روز دیگر بزرگمهر بختگان بر پای ایستاد.
او گفت که انوشه باشید , من چم این شترنگ را تا امروز از آن سبب نگشودم تا شما و هر که در ایرانشهر باشد بداند که اندر ایرانشهر من داناتر هستم. من چم (معنی) این شترنگ را به آسانی بازگو می کنم و ساو و باج از سچیدرم میستانم و نیز چیزی دیگر کنم (و) سوی سچیدرم فرستم که آنرا نتواند بداند و بگشاید, من از او دوبار ساو میگیرم و به این (کار) بی گمان باشید که شما به شاهنشاهی ارزنده هستید و دانایان ما از آن سچیدرم داناتر هستند.
شاهنشاه سه بار گفت که زنده باشی بزرگمهر, تترگدوس ما, وی فرمود دوازده هزار درهم به بزرگمهر دادن.
روز دیگر بزرگمهر , تترگدوس را به پیش خواست و گفت که سچیدرم این شترنگ به چَم کارزار همانند کرد. او همانا دو سر خدای ساخت, شاه در جایگاه (مهره) بنیادین. همان رخ بر چپ و راست, فرزین همانند ارتشتاران سالار, پیل همانند پشتیبانان سالار و اسپ همانند سواران سالار, پیاده, آن هم همانند پیاده پیش رزم.
سپس تترگدوس شترنگ را (در میان) نهاد, با بزرگمهر بازی کرد, بزرگمهر سه دست از تترگدوس بُرد و به (شَوَند) آن (بُرد) رامش بزرگ به همه کشور آمد.
سپس تترگدوس بر پای ایستاد و گفت که انوشه باشید, ایزد این ورج (قدرت غیر قابل تصور) و فره و هماوندی و پیروزگری را به شما داد (از این روی شایسته است که) فرمانروای ایران و انیران باشید. پس از چندی دانایان هند, با خرج و رنج بسیار, این شترنگ را چنین جفت نهاده به این جا آورند؛ هیچکس را توان بازگو کردن ( آن ) نبود.
بزرگمهر شما از آسن خرد ( خرد فطری ) خویش چنین به آسانی آنرا گشودن کرد.
پس وی ( تترگدوس ) آن مقدار خواسته ( ثروت ) را به گنج شاهنشاه گسیل کرد.
شاهنشاه دیگر روز بزرگمهر را به پیش خواست. پس او به بزرگمهر گفت که ای بزرگمهر ما, چیست آن چیزی را که گفتی « می کنم ( و ) بسوی سچیدرم می فرستم »
بزرگمهر گفت که از دهبدان اندر این هزاره, اردشیر کوشا تر و پویا تر و داناتر بود و نیو اردشیر چنین جفت به نام اردشیر ( نام ) می نهم. ( یعنی چون اردشیر از همه شاهان مهین تر است, نام بازی را نیواردشیر می گذارم " تخته نرد".
تخته نی و اردشیر را به زمین سپندازمذ شبیه کنم.
و سی مهره را به سی روز و شب شبیه کنم, پانزده (مهره) سفید را به روز شبیه کنم و پانزده (مهره) سیاه را به شب شبیه کنم.
یک جُفت گردانه (= تاس) را به گردش اختران و گردش سپهر شبیه کنم.
(شمار) یک را بر گردنه ای آنگونه همانند کنم که هرمزد یکی است و هر نیکی را او داد.
دو را به مینو و گیتی همانند کنم.
سه را به هومت و هوخت و هوورشت (به چَم) اندیشه (نیک) و گفتار (نیک) و کنش (نیک) همانند کنم.
چهار را به چهار آمیزش که انسان از آن (بوجود آمد و سپس) چهار سوی گیتی (هم چم) خراسان و خاوران , نیمروز و باختر از آن (پدید آمد) شبیه کنم.
پنج به پنج روشنی چون خورشید و ماه و ستاره و آتش و رعدی که از آسمان می آید همسان میکنم .
شش را به آفرینش آفرید(گان) در شش گاهنبار شبیه می کنم .
نهادن نیواردشیر را بر تخته به هرمزد خدا هنگامی که آفرید(گان) را در گیتی آفرید همسان می کنم.
گردش و چرخش مهره ها بر اساس ( هر ) گردانه ای را به مردمانی شبیه می کنم که بندِ ( آنان ) در گیتی به مینو پیوسته است ( و ) به هفت ( سیاره ) و دوازده ( برج ) همه می گردند و به پیش می روند و گاهی می شود که یکی بر دیگری زنند و بر چینند, چنان مردمان ( که ) اندر گیتی یکی بر دیگری می زنند.
و گاهی بنا بر گردش گردانه ای همه (مهره ها) را برچینند, مردم که همه از گیتی (سرگرم) گردش (= گذر) باشند و گاهی بار دیگر نیز بنهند همانند مردمان که به رستاخیز همه باز زنده شوند.
شاهنشاه چون آن سخن از او شنید آسوده شد و فرمود دوازده هزار اسپ تازی هم موی (دارای موی یک رنگ) دارای افسار(ی از) زر و مروارید و دوازده هزار مرد جوان که از ایرانشهر برگزیده (شده باشند), دوازده هزار زره هفت کرد و دوازده هزار شمشیر پولادین هندو ویراسته (مزین شده در هند), دوازده هزار کمر هفت چشمه و دیگر هر چیز درخور دوازده هزار مرد و اسپ, هرچه نابرناتر (هر چه زودتر) پیراییدن.
(سپس) بزرگمهر بختگان را بر آنها سالار کرد و ( در ) روزگاری گزیده به جهش نیک (زمانی میمون و مبارک) و یاری یزدان به سوی هندوان فرستاد.
سچیدرم, بزرگ شهریار هندوان شا, چون آنان را به آن آیین دید از بزرگمهر بختگان چهل روز زمان خواست.
هیچکس از دانایان هندوان نبود که چم آن نیواردشیر را بداند.
بزرگمهر بار دیگر, هم چند ( = برابر) آن ساو و باج از سچیدرم ستاند و به جهش نیک و شکوهی بزرگ به ایرانشهر باز آمد.
گزارش چم شترنگ این که (= آن بازی) به نیرنگ است (نیاز به اندیشه دارد), از آن روی دانایان نیز گفته اند که, پیروز آن که به خرد (بازی را) ببرد, ( و ) از آن سبب (همه) اندیشمند بودن و مایه وری دانستن را گواهی می کنند.
بازی کردن شترنگ این که, نگرش (توجه) و کوشش در نگاه داشتن ابزار خود بیش از کوشش در بردن ابزار آن دیگری و به امید بردن ابزار آن دیگری دست بد بازی نکردن (دست به بازی اشتباه نبردن) و همواره ابزار یکی به کار (در حمله) و (آن) دیگر در پرهیز (دفاع) داشتن و نگرش ( بصورت کامل اندیشی ) و دیگر آن چنان که در آیین نامه نوشته شده است.

منبع: ماتیگان شترنگ نامک, گزارش شترنگ و نهش نیو اردشیر, برگرفته شده از کتاب متن های پهلوی, پژوهش سعید عربان, پژوهشکده زبان و گویش ص 127-130

 


----------------------

۳۰ مهره : نشان گر ۳۰ شبانه روز یک ماه
۲۴ خانه : نشان گر ۲۴ ساعت شبانه روز
۴ قسمت زمین : ۴ فصل سال
۵ دست بازی : ۵ وقت یک شبانه روز
۲ رنگ سیاه و سپید : شب و روز
هر طرف زمین ۱۲ خانه دارد : ۱۲ ماه سال
تخته نرد : کره زمین
زمین بازی : آسمان
گردش تاس ها : گردش ایام
مهره ها: انسان ها
گردش مهره در زمین: حرکت انسان‌ها (زندگی)
برداشتن مهره در پایان هر بازی : مرگ انسان‌ها
تاس :
۱: یکتایی و خداپرستی
۲: سمان و زمین
۳: اندیشه نیک ؛ گفتار نیک ، کردار نیک
۴: هنوز مشخص نیست
۵: خورشید ؛ ماه ، ستاره ، آتش ، رعد
۶: شش روز آفرینش